آیا عنوان پدر برای خدا عنوان شایسته ای است لطفاً توضیح دهید؟
اطلاق عنوان «پدر» بر خداوند در میان مسیحیت به صورت گسترده رائج است و کتب مقدس آن مملو از ترویج و تشبیت نسبت پدری و فرزندی بین خداوند و مردم خصوصاً حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ می باشد. قبل از مسیحیان بعضی از یهودیان و نیز بت پرستان قدیم نیز این عنوان را در رابطه با خداوند به کار می برده اند. لکن باید توجه داشت که از میان کتابهای مقدس تنها عهد جدید، چهره ی خاصی در این خصوص به نمایش گذاشته است.
رابرت هیوم در این زمینه چنین می گوید: آنچه که در ادراک مفهوم خداوند در مسیحیت منحصر به فرد به نظر می رسد ایده ی اینکه «خداوند پدر روحهای ما می باشد»است و در توضیح این جمله سخنی دارد که خلاصه آن این است که: در کتاب «تورات» تسمیه خدا به «یهوه» می باشد و در «28» مورد تورات این تعلیم صریح یا ضمنی که خداوند همچون یک پدر می باشد به چشم می خورد. با وجود این او تنها پدر یک گروه نظیر بنی اسرائیل و یا پدر کسانی که از او می ترسند می باشد. در کتاب تورات حتی یک مورد هم به چشم نمی خورد که گفته شده باشد خداوند پدر همگانی تمامی افراد بشر است. تنها در دو مورد از آن به عنوان «پدر ما» یاد شده است. هرگز در سراسر تورات دیده نمی شود که فردی از بندگان خدا در مقام نیایش او را با عبارت «پدر من» بخواند.
از آن طرف حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ و یا نویسندگان عهد جدید حتی یک بار هم خداوند را به نام خاص یهودی «یهوه» نخوانده اند. نام گذاری ویژه خداوند توسط عیسی مسیح ـ علیه السّلام ـ که در بیش از یک صد و پنجاه جای اناجیل تکرار گردیده است همان کلمه ی «پدر» می باشد که به اشکال گوناگون استعمال شده است به این معنی که اصطلاح «پدر» در (61) آیه و اصطلاح «ای پدر» در هنگام دعا در هفده آیه و اصطلاح «پدر من» در پنجاه آیه و اصطلاح «پدر شما» و گاهی هم پدر آسمانی شما در هیجده آیه و اصطلاح «پدر ما»[4] در هنگام دعا بکار رفته است. و روی هم رفته واژه ی «پدر» در مقام اشاره به حضرت ربوبی در حدود سیصدبار در اناجیل تکرار شده است. آن قدر که واژه ی ساده ی حیاتی، صمیمی، پراحساس و شخصی «پدر» در کنار واژه ی مجردتر «خداوند» توسط نویسندگان متون مقدس دین مسیح به کار گرفته شده است در میان کتب مقدس هیچ یک از ادیان دیگر عالم حتی واژه ی قریب به آن دیده نمی شود.
از مطالب فوق به دست می آید که به عقیده ی مسیحیان این نام گذاری توسط حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ انجام گرفته است و هیچ جای تردیدی باقی نمی ماند که این عنوان از برای خداوند اختصاص به دین مسیحیت دارد و کتابهای شان پر از این عنوان و اصطلاحات است.
مطلب دوم تلاش بعضی از مسیحیان در مقام توجیه این نام گذاری و وجه تسمیه آن می باشد که به صورت های مختلف بیان شده است.
در یکی از نشریه های مجلس اسقف های کنیسه مانیه چنین آمده است که از ارکان اعتقادات مسیحیت این است که خداوند واحد و اوحد است و نیز او پدر است و این یک ضابطه کلی در اعتقاد مسیحیت می باشد. و در مقام توجیه آن می گوید: در بیشتر از ادیان لقب «أب» بر خدای بزرگ اطلاق می شود. یونانی ها ادعا می کنند که «اله زئوس، پدر همه ی الهه و بشر است و فلاسفه درباره ی خدا به نحوی سخن می گویند که گویا خداوند پدر همه ی مردمان است و مرادشان از این تعبیر این است که در طبیعت از هر چیزی الهی از خداوند وجود دارد. اما به نظر کتاب مقدس خدا به خاطر طبیعت مشترکی که در بین انسان ها است پدر ما نیست بلکه به سبب اختیار او ما را و به سبب اینکه یسوع مسیح به ما آموخته است که خدا را به نحوی از الفت پدر بخوانیم. در قسمت دیگری از این کتاب گفته شده است که خداوند پدر همه ی مردم است و همه ی انسان ها با هم برادر و خواهرند و به همین علت ما انسان ها باید همدیگر را دوست داشته باشیم و این صلب ایمان مسیحیت را تشکیل می دهد.
مطلب سوم در درستی و نادرستی این عنوان از برای خدا می باشد این مسئله از جهات مختلف قابل بررسی است که به صورت خلاصه ذکر می شود.
اوّلاً وجود تناقضات در متون مقدس مسیحیان، خود دلیلی کافی بر بطلان و عدم صحت این نامگذاری می باشد. و ثانیاً توجیهات مطرح از طرف مسیحیان در این رابطه نیز دلیل دیگری بر نامأنوس بودن و غیر معروف بودن این نام گذاری است و اینکه مسیحیان ادعا دارند که این نام گذاری توسط شخص حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ صورت گرفته است با توجه به اینکه اناجیل آنان هیچ ربطی به حضرت عیسی ندارد پس هیچ نوع دلیلی بر این مدعای شان نمی توانند داشته باشند. بکله این نام گذاری ساخته و پرداخته ی خود نویسندگان اناجیل می باشد.
علاوه بر اینها قرآن کریم در موارد متعددی بطلان و عدم مشروعیت آن را بیان کرده است . آنجا که می گوید: و گفتند خداوند فرزندی را برای خود اختیار کرده است او منزه است بلکه هر چه در آسمان ها و زمین است از آن اوست و همه فرمان پذیر اویند. البته این کلام را یهود و نصاری برای اولین بار بخاطر تشریف انبیاء شان گفته اند چنانچه که نسبت به خودشان هم گفته اند ولی بعداً لباس جدّ و حقیقت را به خود گرفته و خداوند با این آیه ی شریفه سخن آنان را ردّ می کند. قرآن حتی این اصطلاح را نسبت به خداوند موجب کفر دانسته و می گوید: یهود و نصاری آن را از بت پرستان گرفته و مثل آنان عمل نموده اند.
عقل نیز بطلان و استحاله این نوع رابطه بین خدا و مردم را به اثبات می رساند چون استیلاد به معنای معروفش در نزد مردم این است که موجود زنده ای بعضی از اجزاء مادی خود را از خود یا به شکل حمل و یا به شکل تخم جدا کند تا به صورت تدریجی رشد و نمو نموده و در نهایت موجود مماثل خودش گردد. پس ولادت ملازم با مماثلت است و مماثلت در رابطه با خدا محال است و در خصوص انسان هدف دیگری از قبیل کمک کردن پدر در هنگام نیاز و ادامه ی نسل و... وجود دارد ولی تمام این معانی در مورد خداوند محال است. به هر صورت ابوّت، بنوّت به هر شکلی می خواهد باشد شراکت بین پدر و پسر را اقتضاء می کند اگر ابوّت و بنوّت حقیقی مراد باشد باید پدر و فرزند در حقیقت دارای ذات مشترک باشند و اگر اعتباری باشد اشتراک در شؤونات اجتماعی را اقتضاء می کند و این مطلب اتخاذ فرزندی از برای خدا را محال می گرداند پس پدری خداوند به هر دو معنای فرزند داشتن محال است. و بالاخره هیچ عرفی و نیز هیچ ادبیات شعری و غیر شعری چنین عنوانی را برای خداوند نمی پذیرد.
برای مطالعه ی بیشتر به کتب زیر مراجعه شود:
1. ادیان زنده جهان قسمت مسیحیت، تألیف رابرت هیوم.
2. المسیحیه ی فی عقائدها، نشریه مجلس اسقوف های کنیسه مانیه.
3. التوحید والتثلیث، تألیف علامه محمد جواد بلاغی.
4. تفسیر المیزان، ج 3، (ماهِیَ قصة عیسی)، تألیف علامه طباطبایی.
بگو سپاس خدایی را که نه فرزندی گرفته و نه در جهانداری شریکی دارد و نه خوار بوده که (نیاز به) دوستی داشته باشد و او را بسیار بزرگ شمار.
اسراء، آیة 111
منبع: http://www.kelisa-masjed.blogfa.com
آیا دستاورد عیسی(ع) صرفاً نجات بشر از گناه اولیه بود؟
در ادامه برای آنکه نظم و چهارچوب بیان پاسخ رعایت شود ابتدا به بیان چیسی این نظریه می پردازیم و بعد به شرح ماجرای گناه اولیه ودر آخر به بیان اشکالات وارد بر آن و نتیجه گیری.
نصارا معتقدند که مسیح با خون پربهای خود جرائم ایشان را عوض داده و به همین جهت لقب «فادی» به آن جناب داده اند.
آنها می گویند بعد از آنکه آدم ـ علیه السلام ـ نافرمانی خدا کرد و از شجره ممنوعه در بهشت خورد، خطاکار شد و این خطاکاری او به ارث در همه فرزندانش بماند، درنتیجه ذریه او مادام که توالد و تناسل کنند، خطاکار می زایند و جزای خطا هم عقاب در آخرت و هلاک ابدی است که خلاصی و فرار از آن ممکن نیست.
بنابراین در اثر گناه آدم، معصومیت از بین رفت و صورت خدا که در انسان بود بد شکل و ضعیف شد و انسان برده گناه گشت و بی نظمی و مرگ وارد جهان شد.
تا اینکه خداوند به برکت مسیح این گناه را از دامن بشریت پاک کرد بدین نحو که مسیح که فرزند خدا و خود خدا بود، در رحم یکی از ذریه های آدم یعنی مریم بتول حلول کرد و از او متولد شد.
عیسی دار و زجر و اذیتی را که داشت تحمل کرد و خود را فدا ساخت تا بندگانش از عقاب آخرت نجات یابند و دچار هلاکت سرمدی نگردند.
در نتیجه، عیسی کفاره خطاهای مؤمنین و گروندگان به خودش شد، نه تنها گروندگان خودش بلکه کفاره گناهان همه عالم شد.
و به عبارت دیگر مسیح شبانی است که جان خود را فدای گوسپندانش می کند. فلذا نصارا مسأله صلیب و فداء را اساس دعوت خود قرار داده اند و هیچ بهانه و آغازگری جز آن ندارند و هیچ کلامی را جز با آن خاتمه نمی دهند.
اما بر این نظریه اشکالاتی وارد است که درزیر به برخی از آنها اشاره می شود:
1. این مسأله که نصارا آنرا اساس دعوت خود قرار داده اند با اولین وصایای مسیح به طوری که انجیلها بدان تصریح دارند در تعارض و تناقض است زیرا مسیح در وصایای اولیه اش مردم را به توحید و محبت ورزیدن به خدای سبحان (و عمل به شریعت موسی) دعوت می کند.
2. اینکه نصارا می گویند: حضرت آدم با خوردن از آن درخت خدا را معصیت کرده مردود است زیرا «اولاً آن نهی خداوند متعال، نهی ارشادی بود نه مولوی که تخلف از آن معصیت شمرده شود. ثانیاً حضرت آدم ـ علیه السلام ـ پیغمبر خداوند عزوجل بود و ساحت پیامبران از هرگونه ارتکاب گناه و فسقی مبرا است.»
3. اینکه نصارا می گویند: به خاطر گناهی که آدم کرد، گنهکاری لازمه ای او و ذریه او شد باطل است. زیرا «اولاً امر به تکلیف و مولویت پا نمی گیرد مگر آنکه عقوبت متخلف و پاداش دادن به مطیع در کار باشد.
ثانیاً بر فرض هم که چنین چیزی می بود دیگر در بشر هیچ موردی برای اصل عفو و مغفرت وجود نمی داشت چون مغفرت و عفو برای محو خطا و باطل نمودن اثر گناه است و با این فرض که خطا لازم لاینفک بشر باشد، دیگر موضوعی برای عفو و مغفرت باقی نمی ماند.»
ثالثاً این گفتار مستلزم آن است که خطا و گناه هر انسانی گناه دیگران هم شمرده شود و آثار سوء هر گناهی گریبان افراد دیگر را که آن گناه را نکرده اند بگیرد و این از نظر عقل مردود و باطل است.
نتیجه آنکه نظریه فداء را تنها دستاورد مسیح دانستن، عقیده ای باطل و منحرف است و مسیحیان در این نوع عقاید دینی از رؤسای خود تقلید کرده و هنوز هم می کنند و بطورتعبد و کورکورانه تسلیم دستورات ایشانند و رؤسا هم این عقاید را از بت پرستان قدیم گرفته اند زیرا در قدیم مذهب بت پرستی در روم و یونان و مصر و سوریه وجود داشته و این نقاط به مراکز یهودی نشین و مسیحی نشین فلسطین نزدیک بودند فلذا انتقال عقاید و احکام دینی بت پرستان به میان اهل کتاب آسان بود.
منابع برای مطالعه بیشتر:
1. ترجمه المیزان، محمدحسین طباطبائی، ج 3، ذیل آیات 79 و 80 آل عمران.
2. گناه نخستین، اسماعیل زراع پور.
3. دایره المعارف کتاب مقدس.
حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ فرموده اند:
خداوند ایمان را موجب پاکی شما از شرک و نماز را موجب تنزیه و پاکی شما از تکبر قرار داد.
در سوره مریم میگوید مسیح ـ علیه السلام ـ در زیر درخت خرما به دنیا آمد (مریم، 22) در حالی که وی در آخور گوسفندان به دنیا آمده است؟ (انجیل)
برای جواب این سؤال بیان امور زیر لازم است:
1 . هویت و شناسنامه انجیلهای موجود: این نکته مسلم است که حضرت عیسی تعالیم و هر چیز دیگری که تحت عنوان انجیل بر او نازل گردیده بود تحریر نکرد بلکه آنها را به شاگردان خود تعلیم داده و به آنان دستور فرمود که به اطراف جهان بروند و آنچه را از او آموختهاند به دیگران بیاموزند. ولی به مرور زمان عدهی زیادی از پیروان حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ به نوشتن سیره و زندگینامه او پرداخته و نوشتههای زیادی در نتیجه این کار آنان بوجود آمد که بنام انجیل معروف گردیدند. و در قرن چهارم میلادی پس از آنکه «کنستانتین اول» امپراطور روم به آئین مسیحیت درآمد با مسیحیان تشکیل انجمن داده و از میان بیش از یکصد و شصت انجیل و نامههایی که تا آن زمان نوشته شده بود (27) نوشته را در چهار بخش که به ترتیب عبارتاند از چهار انجیل، زندگینامه مبلغان صدر مسیحیت مشتمل بر یک کتاب، نامه رسولان مشتمل بر (21) نوشته و آینده کلیسا و مسیحیت مشتمل بر یک کتاب به عنوان عهد جدید به رسمیت شناخته میشود.[1]
در خصوص چهار انجیل همه مسیحیان معتقدند که این انجیلها زندگینامه و سخنان حضرت عیسی مسیح ـ علیه السلام ـ است که شخصیتهایی بنامهای «متی، مرقس، لوقا، و یوحنّا» آنها را نوشتهاند. و این نکته هم قابل توجه است که انجیلهای مذکور فقط احادیث حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ را آورده و هرگز چیزی از معارف و حکمتهای خود را به وحی نسبت نمیدهند بر خلاف تورات که علاوه بر احادیث و سیره عبارتهایی از وحی را نیز آورده است.[2]
و بر این مطلب که انجیلها دست نوشته بعضی از پیروان حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ میباشند در ابتدای فصل اول انجیل لوقا به صراحت اشاره شده است.[3]
بعد از بیان اجمالی تاریخچه اناجیل اربعه نتایج زیر را میتوانیم بر آن مترتب کنیم:
الف) انجیلهای چهارگانه و نیز انجیل «برنایا» (که در نزد مسیحیان اعتبار ندارد). کتابهای آسمانی و الهی نبوده بلکه دستنوشتههای مؤلفین آنها میباشند.
ب) در این انجیلها هیچ چیزی به وحی آسمانی نسبت داده نشده است بلکه فقط به زندگینامه حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ و بعضی از کلمات و حکمتهای آن حضرت پرداخته شده است. پس انجیلها نه تنها کلام خدا نیستند بلکه اساس وحیانی هم ندارند.
ج) مسیحیان این چهار انجیل را با وجود اختلافات که در بین آنها وجود دارد ازمیان انجیلها و رسالههای زیاد دیگر، به عنوان کتاب مقدس انتخاب کردهاند. نه اینکه خداوند این کتابها را با همین اختلافات و تناقضات موجود در آنها بر حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ نازل کرده باشد.
د) تألیف انجیلهای چهارگانه در زمانهای مختلف صورت گرفته است. انجیل مرقس قدیمیترین و انجیل یوحنّا متأخرترین انجیل میباشد.[4]
2 . اختلافات و تناقضات انجیلهای موجود: اگر به انجیلها مراجعه شود به اختلافات و تناقضات چشمگیری هم از نظر کمیت و هم از حیث مطالب و معانی برخورد خواهیم کرد. در بعضی از این انجیلها مطالب بیشتری نسبت به بعضی دیگر وجود دارد. در بعضی از این کتابها چیزی وجود دارد که در دیگری اصلاً اشارهای به آن نشده است. به عنوان مثال در انجیل مرقس و یوحنّا از ولادت حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ و مادر او حضرت مریم ـ علیها السلام ـ هیچ سخنی به میان نیامده است. در انجیل متی به شکل خیلی مختصر از کیفیت حامله شدن حضرت مریم ـ علیها السّلام ـ و تولد حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ سخن گفته شده است، اما در انجیل لوقا این داستان به طور مفصل بیان شده است. و در انجیل «برنایا» که در نزد مسیحیت اعتبار ندارد نیز داستان ولادت حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ شبیه انجیل «لوقا» بیان شده است. و اما اختلافات آنها از حیث الفاظ و ترتیب کلمات و مطالب نیازی به توضیح ندارد.
علاوه بر این اختلافات، تناقض و تضادهای متعددی در بین این انجیلها وجود دارد. مثلاً در رابطه با همین داستان حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ بعد از اینکه متولد میشود انجیل متی میگوید که یوسف همراه با حضرت مریم و نوزادش از ترس اینکه هرودوس پادشاه یهود او را بکشد به دستور خداوند به مصر میروند و در آنجا تا زمان مرگ پادشاه یهود میماند و بعد از مرگ پادشاه به سوی سرزمین اسرائیل بازگشته و در ناصره ساکن گردیدند.[5] در حالی که در انجیل لوقا میگوید بعد از آنکه حضرت مسیح متولد گردید و درهشت روزگی ختنه شد او را به اورشلیم بردند و در آنجا اقامت گزیدند و پس از آنکه یوسف و مریم آداب طفل را موافق با ناموس پروردگار تمام کردند به سوی جلیل و شهر خود که ناصره بود بازگشتند و در آنجا بزرگ شد.[6]
3 . موقعیت اناجیل در برابر قرآن کریم: حال که تا حدودی هویت غیر قابل انکار انجیلها روشن گردید پس هیچکدام از این انجیلها حتی به عنوان کلی انجیل بودنشان نمیتواند در مقابل قرآن عرض اندام کند تا چه رسد بعضی از مطالب جزئی موجود در آنها توانائی خدشه بر قرآن را داشته باشد. چون اولاً قرآن کریم کتابی است آسمانی و کلام الهی که با وحی توسط جبرئیل ـ علیه السلام ـ با همه الفاظ و عبادات و چینش کلمات از طرف خداوند بر آخرین پیامبرش نازل گردیده است و ثانیاً قرآن دارای خصوصیاتی است ک هیچ کتاب دیگری ولو از کتب آسمانی هم باشد آن خصوصیات را ندارد. تنها کتابی که از اتقان و اعجاز برخوردار است و هیچ باطلی در آن راه ندارد قرآن است. عقلاء و نیز عقل انسانی اگر به قرآن و تاریخ آن توجه بکند راهی جز پذیرش این مطالب را ندارد. و امروز علوم تجربی نیز با پیشرفتی که در آن حاصل شده است به برخی از حقایق والای قرآن رسیده است. در قرآن هیچ مطلبی پیدا نمیشود که با حکم عقل اعم از عقل نظری و عملی منافات داشته باشد. قرآن را فقط خود قرآن میتواند معرفی و توصیف کند و لذا میفرماید: «ما هیچ چیز را در این کتاب فروگذار نکردیم»[7] و نیز میفرماید:«قرآن کتاب محکمی است که هیچگونه باطلی نه از پیش او و نه از پشت سر به سراغ آن نمیآید چونکه از سوی خدای حکیم و ستایش شده نازل گردیده است.»[8]
قرآن علاوه بر داشتن اعجاز از جهات مختلف از حیث بیان مطالب تاریخی و امور غیبی نیز دارای اعجاز میباشد. قرآن از امور غیبی چه از گذشته و چه از آینده خبر داده است.بیان قصههای انبیاء گذشته در قرآن جز از غیب است. در این رابطه میفرماید: «اینها از خبرهای غیبت است که به تو وحی میکنیم نه تو و نه قومت اینها را پیش از این نمیدانستید»[9] و نیز در رابطه با داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ شبیه این بیان را دارد. و همینطور در رابطه با داستان حضرت مریم ـ علیه السلام ـ میفرماید: «این از خبرهای غیبت است که به تو وحی میکنیم و تو در آن هنگام که قلمهای خود را برای قرعه کشی به آب میافکندند تا کدام یک کفالت و سرپرستی مریم را عهدهدار شوند و نیز به هنگامی که با هم کشمکش و نزاع داشتند حضور نداشتی»[10] و نیز از حوادث آینده مثل پیروزی رومیان بعد از شکست آنان خبر داده است.[11] قرآن آنقدر در نزد مسلمین از اتقان و استحکام برخوردار است که آنرا معیار قبولی یا طرد احادیث نبوی و معصومین ـ علیهم السّلام ـ و کشف جعلی بودن آنها قرار میدهند.
بعد از اثبات و قبولی این مطالب نسبت به قرآن عقل با قطع نظر از هر چیز دیگری حکم میکند که باید قرآن را در برابر انجیل و هر کتاب دستنویس دیگر بشری ترجیج داده و بر آن اعتماد شود پس هر مطلبی نه تنها در انجیلهای چهارگانه بلکه در هر کتاب دیگری اگر معارض با قرآن و مخالف با نص یا ظاهر آن قرار بگیرد خود به خود بطلان آن ثابت میشود و نیازی به استدلال و اقامه برهان و امثال این امور ندارد. و از آن جز اشتباه نویسنده و عدم درک مؤلف هیچ نوع استحاله و پایمال شدن حق لازم نمیآید.
اما اشکالی که در سؤال در رابطه با محل ولادت حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ مطرح شده است اولاً باید گفته شود که اختلاف قرآن با انجیل در مسئله داستان ولادت حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ منحصر در محل ولادت آن حضرت نمیباشد بلکه اختلافات متعدد روشنتر و اساسیتر در ابعاد دیگر این داستان بین قرآن و انجیل وجود دارد. مثلاً در برخی موارد نص قرآن و در بعضی دیگر ظاهر قرآن دلالت دارد که کفالت حضرت مریم ـ علیها السلام ـ به عهده حضرت ذکریا ـ علیه السلام ـ بوده، و نیز حضرت مریم بلافاصله بعد از حامله شدن و بدون طی مدت طبیعی حاملگی عیسی ـ علیه السلام ـ را به دنیا میآورد. و تا هنگام ولادت حضرت مسیح کسی از حاملگی آن حضرت اطلاع نداشته و در هنگام ولادت مسیح ـ علیه السلام ـ کسی در کنار او نبوده و بعد از تولد طفل نوزاد زبان به سخن گشوده و شهادت به رسالت و نبوت خود داده است که ظاهر انجیل با تمام این موارد اختلاف و تضاد دارد.[12]
اما در مقام جواب اشکالی که در خصوص محل ولادت حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ ذکر شده است ممکن است اولاً گفته شود که در بین قرآن و انجیل در رابطه با محل ولادت حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ اختلاف صریح وجود ندارد چون قرآن در این رابطه میفرماید: «در زایمان او را به سوی تنهی درخت خرما کشاند (تا از شدت ناراحتی به آن تکیه دهد) و گفت ای کاش پیش از این مرده و فراموش شده بودم»[13] اما در انجیل متی فقط گفته شده است که حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ در بیت لحم یهودیه به دنیا آمده است.[14] و از جای خاصی برای مکان ولادت آن حضرت نام برده است. و در انجیل لوقا هم فقط ذکر شده است که حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ هنگامی که حضرت مریم ـ علیها السلام ـ و نامزد او یوسف در یهودیه اقامت داشتند متولد شد و بعد از تولد او را با قنداق پیچید و در آخور خواباند.[15] و اینکه در چه محلّ خاصی متولد شد و بعد از چه مدتی او را در آخور خواباند اشارهای به آن نشده است. و هیچ انجیلی حتی انجیل «برنایا» نگفته است که حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ همانطوری که در سؤال مطرح شده است در آخور متولد گردیده است.
ثانیاً: اگر با این توجیهات باز هم تنافی بین انجیل و قرآن کریم در این مسئله رفع نشود مطالب گذشته ما را وادار میکنند که بر قرآن اعتماد کرده و بطلان و اشتباه انجیل را در این مسئله نتیجه بگیریم.
برای مطالعه بیشتر به منابعه زیر رجوع شود:
1 . مسیحیتشناسی مقایسهای، تألیف محمدرضا زیبایی نژاد.
2 . ناسخ التواریخ، تألیف میرزا محمدتقی سپهر.
3 . تفسیر المیزان، ج 13، ذیل آیات 16 ـ35 سوره مریم، و ج 3، ذیل آیات 35 ـ 51، تألیف علامه طباطبائی.
در قرآن خبر پیش از شما و خبر پس از شما و حکم آنچه که در میان شما است وجود دارد.
امام علی ـ علیه السلام ـ نهجالبلاغه، حکمت 303
منبع: http://www.kelisa-masjed.blogfa.com
پولس میگوید: «عیسی مانند مظهر شخصی است که قبل از حیات وجود داشته نه مانند یک فرد انسانی که مظهر معرفت الهی باشد.» آیا این جمله با این مطلب که «لولاک لما خلقت الافلاک: اگر تو نبودی من افلاک را نمیآفریدم» سازگاری دارد یا نه؟
بهتر است قبل از مقایسه سخن پولس با حدیث قدسی: «لولاک لما خلقت الافلاک» ابتدا به بررسی دیدگاه پولس درباره شخصیت حضرت عیسی بپردازیم تا معلوم شود که آیا میتوان سخن وی را با حدیث فوق مقایسه کرد یا نه؟!
پولس که قبل از گرایش به مسیحیت از مخالفان سرسخت مسیحیان کلیسای اولیه بود به ادعای خودش در اثر مکاشفهای که در راه دمشق برایش رخ داد، نه تنها از اذیت و آزار مسیحیان دست برداشت، بلکه به یکی از مبلغین مسیحیت تبدیل شد و در این راه سفرهای طولانی کرد و برای گردآوردن پیروان بیشتر به هر کاری دست زد و احکام و سنن مسیحیت را یکی پس از دیگری نسخ نمود تا دل مردمان بتپرست آسیای صغیر و جنوب اروپا را به دست آورد، و البته در این کار موفقیتهای بسیاری کسب کرد و توانست در نهایت مسیحیتی را غالب سازد که ساخته و پرداخته اندیشه خودش بود و ربطی به آنچه حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ و حواریون راستینش به تبلیغ آن میپرداختند، نداشت.
از دیدگاه پولس حضرت عیسی فرزند خدا و در حقیقت خود خدا بود که در شکل انسان تجلی یافته بود، او عیسی را قدیم، ازلی و آفریننده و تدبیر کننده عالم هستی میدانست و در این امور به شدت تحت تأثیر آموزشهایی بود که در کودکی و جوانی از بتپرستان روم و آسیای صغیر آموخته بود. او در نامهای به عبرانیان (مسیحیان یهودی نژاد) مینویسد: «در زمانهای گذشته خدا به وسیله پیامبران، اراده و مشیت خود را به تدریج بر اجداد ما آشکار میفرمود، او از راههای گوناگون در خواب و رؤیا، گاه حتی روبرو با پیامبران سخن میگفت؛ امّا در این ایام آخر او توسط فرزندش با ما سخن گفت. خدا در واقع اختیار همه چیز را به فرزند خود سپرده و جهان و تمام موجودات را به وسیله او آفریده است، فرزند خدا منعکس کننده جلال خدا ومظهر دقیق وجود اوست او با کلام نیرومند خود تمام عالم هستی را اداره میکند. او به این جهان آمد تا جانش را فدا کند و ما را پاک ساخته، گذشته گناه آلود ما را محو نماید، پس از آن در بالاترین مکان افتخار، یعنی دست راست خدای متعال نشست.
طبق گفتار پولس عیسی ـ علیه السّلام ـ ویژگیهای زیر را دارد:
1. فرزند خداست؛
2. جهان و تمام موجودات به وسیله او آفریده شده است؛
3. او مظهر دقیق وجود خداست؛
4. او تمام عالم هستی را اداره میکند؛
5. بعد از کشته شدن در سمت راست خدا نشسته است.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که عیسی ـ علیه السّلام ـ هم در ذات با خداوند شریک است و ذاتی قدیم، ازلی و ابدی دارد و هم در ربوبیت و اداره و تدبیر عالم شریک خداوند میباشد و هم در خالقیت با خداوند انباز است. به تعبیر دیگر سخنان پولس هم با توحید ذاتی مخالف است، هم با توحید در خالقیت و هم باتوحید در عبادت. و همه این مطالب به نوعی از نوشته پرسشگر گرامی که در عنوان سؤال از قول پولس نقل کرده بود، نیز به دست میآید؛ زیرا در آن متن هم پولس حضرت عیسی را ذاتی قدیم و غیرمخلوق میشمارد.
حال سؤال این است که آیا میتوان اعتقادات و دیدگاههای پولس را با حدیث قدسی «لولاک لما خلقت الافلاک»؛ (ای پیامبر) اگر تو نبودی افلاک را نمیآفریدم، مقایسه کرد؟ مسلما این مقایسه، قیاسی مع الفارق و بیربط خواهد بود؛ زیرا این حدیث فقط میگوید که خداوند افلاک را به خاطر حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ آفریده است. ولی هیچ دلالتی بر این ندارد که افلاک را خود پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ آفریده یا آنها را اداره میکند، یا این که در ذات همانند خداوند است.
بر اساس نص صریح آیات قرآنی و روایات اسلامی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و همه انسانها عبد و بنده خداوند هستند، هم چنان که در قرآن میخوانیم: «بگو: من مأمورم که الله را بپرستم و شریکی برای او قائل نشوم.»
برای توضیح بیشتر دیدگاه اسلام در مورد توحید باید اشاره شود که در آیات و روایات اسلامی توحید، پنج مرتبه دارد که هر مسلمانی باید به آن اقرار و اعتراف داشته باشد.
1. توحید در ذات: یعنی ذات خداوند بسیط است و جزء ندارد و هم چنین مثل، نظیر و مانند هم ندارد. چنان که قرآن میگوید: «قل هو الله احد؛ بگو خداوند یکتا و یگانه است.» و «لم یکن له کفواً احد،و برای او هیچ گاه شبیه و مانندی نبوده است.»
2. توحید در صفات: یعنی صفات خداوند عین ذات خداوند میباشد.
3. توحید در خالقیت: یعنی هرچه در عالم هستی هست، مخلوق خداوند میباشد، و هیچ خالقی غیر از خداوند وجود ندارد: «قل الله خالق کل شیء و هو الواحد القهار، بگو خدا خالق همه چیز است و اوست یکتا و پیروز.»
4. توحید در ربوبیت: یعنی تدبیر و اداره جهان هستی و مخلوقات به دست خداوند است و هیچ کس در تدبیر و اداره جهان شریک خداوند نیست. هم چنان که خداوند میفرماید: «... و سخّر الشمس و القمر کلُّ یجری لأجل مسمی یدبّرُ الامر، خورشیدو ماه را مسخّر ساخت که هر کدام تا زمان معینی حرکت دارند. کارها را او (خداوند) تدبیر میکند.»
5. توحید در عبادت: یعنی عبادت مخصوص ذات خداوند است و جز الله تبارک و تعالی چیز دیگر پرستش نمیشود: «ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.»
با توجه به توضیحاتی که درباره توحید و مراتب آن داده شد روشن میشود که حدیث قدسی لولاک لما خلقت الافلاک، هیچ منافاتی با توحید (با همه مراتبش) ندارد. برخلاف گفتار پولس که در کتاب مقدس مسیحیان ذکر شده و با همه مراتب توحید مخالف بود، شرک صریح را تبلیغ میکند. پس نمیتوان گفتار پولس را با حدیث فوق مقایسه کرد و نتیجه گرفت که دین اسلام هم مانند مسیحیت کنونی گرفتار شرک است، زیرا واقعاً این دو به همدیگر ربطی ندارد.
معرفی منابع برای مطالعه بیشتر:
1. صد مقاله سلطانی، تألیف سلطان الواعظین شیرازی، موسسه مطبوعاتی فراهانی، چ دوم.
2. آشنایی با ادیان بزرگ، حسین توفیقی.
3. مجموعه آثار، ج 1 ـ 4، استاد شهید مطهری.
امام صادق(ع) در پاسخ به سوال راوی که مراد خدا از «قالَ اِخْسَنُوا فیها لاتکلّمون» (مؤمنون، 108) چه کسانی هستند، فرمود: فرعونهایی که به خداوند عصیان ورزیدند و تمام کسانی که بر بندگان خدا کفر تعلیم دادند مثل پولس که به یهود تعلیم داد که دستان خدا بسته است.
(بحار الانوار، ج 30، ص 190)
منبع: http://www.kelisa-masjed.blogfa.com
تفاوت نقل قرآن با انجیل، دررابطه با معجزات مسیح(ع) چیست؟ لطفاً توضیح دهید.
خدای متعال تمام انبیاء خودش را مجهز با معجزه برای هدایت بشر فرستاد. و از جمله انبیاء حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ که قرآن کریم نسبت به آن حضرت جمله ای خاصی را بکار برده است که نسبت به هیچ پیامبر دیگری آن جمله را بکار نبرده است و فرموده است: «ما به عیسی بن مریم بینات دادیم و او را به روح القدس مؤیّد گردانیدیم.» در حالیکه اعطأ بیّنه و تأئید به روح القدس شامل همه انبیاء می شود و لکن اسم هیچ پیامبری در این رابطه بصورت خاص ذکر نشده است.
بعد از بیان این مقدمه می توانیم تفاوت های نقل قرآن با انجیل درباره معجزه حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ را به صورت زیر طرح نمائیم:
1. اولین اختلاف قرآن با اناجیل در اصل کیفیت حامله شدن حضرت مریم ـ علیه السلام ـ و نحوه تولد حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ است. قرآن این حادثه را به عنوان معجزه و آیت بزرگ خدا بیان می کند و می فرماید: «ما مریم و پسر او را نشانه بزرگی برای جهانیان قرار دادیم.» و لذا وقتی که فرشته الهی به حضرت مریم می گوید من فرستاده پروردگار توام تا پسر پاکی به تو ببخشم حضرت مریم ـ سلام الله علیها ـ با تعجب می گوید: «چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد؟ در حالیکه تاکنون انسانی با من (از راه حلال) تماس نداشته و زن آلوده ای هم نبوده ام.» این تعجب حضرت مریم گواه روشن بر اینست که هم حاملگی حضرت مریم و هم تولد حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ به صورت معجزه محقق شده است و حضرت مریم بدون اینکه مدت طبیعی حاملگی را طی کند حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ را به دنیا آورده است و الا تعجب حضرت مریم بی مورد خواهد بود چون ممکن بود او بعد از ازدواج در آینده و بعد از گذشت زمان بصورت عادی صاحب فرزند می شد.
اما بنابر نقل اناجیل ولو حضور فرشته در نزد حضرت مریم (س) و بشارت به فرزنددار شدن او توسط این فرشته موافق با قرآن بوده لکن در بقیه قصه کاملاً مخالف با قرآن است. مثلاً در اناجیل گفته شده است که قبل از اینکه فرستاده خداوند به حضرت مریم بشارت فرزند را بدهد او در عقد مردی بنام یوسف بوده است. و نیز از حاملگی حضرت مریم س هم یوسف و هم اطرافیان او اطلاع داشته و بعد از گذشت زمان طبیعی حاملگی حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ متولد گردیده است. پس بنابر نقل اناجیل هیچ شائبه ای از معجزه بودن در تولد حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ وجود ندارد.
2. نکته دیگری که در قرآن به عنوان معجزه مطرح است سخن گفتن حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ در بدو تولد با مردم می باشد. و نیز ریختن خرمای تازه به ثمر رسیده از شاخه های درخت خشک خرما در هنگام تولد حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ بر حضرت مریم ـ سلام الله علیها ـ از معجزات دیگری به شمار می آید. خصوصاً آنجا که حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ هم در مقام دفاع از مادرش و هم در مقام ادعای نبوت می فرماید: «من بنده خدا هستم و به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است کاملاً دارای شرایط اعجاز می باشد. و در اناجیل هیچ اشاره ای به این موارد نشده است.
3. تفاوت دیگری که در بین قرآن و اناجیل در نقل معجزات حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ وجود دارد در نحوه بیان و تعداد موارد آن می باشد. قرآن کریم ادلّه اکثر معجزات حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ را به صورت کلی بیان نموده و به جزئیات آن اشاره ای نکرده است. و ثانیاً اکثر این موارد با مواردی که در اناجیل نقل شده اند اختلاف دارند. قرآن کریم درباره معجزات حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ می فرماید: «من از جانب پروردگارتان برای شما معجزه آورده ام من از گل برای شما چیزی به شکل پرنده می سازم آنگاه در آن می دمم پس به اذن خداوند پرنده ای می شود و به اذن خدا نابینای مادرزادو پیس را بهبود می بخشم و مردگان را زنده می گردانم و شما را از آنچه می خورید و در خانه های تان ذخیره می کنید خبر می دهم.».
قرآن کریم خبری از وقوع معجزات حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ به صورت جزئی نداده است و فقط در یک مورد چنین می فرماید: «عیسی پسر مریم گفت: بار الها پروردگارا از آسمان خوانی بر ما فرو فرست تا عیدی برای اول و آخر ما باشد و نشانه ای از جانب تو. و ما را روزی ده که تو بهترین روزی دهندگانی. خداوند فرمود من آن را بر شما فرو خواهم فرستاد. و هر کس از شما پس از آن انکار ورزد وی را عذابی کنم که هیچ یک از جهانیان را (آن چنان) عذاب نکرده باشم.
لکن در اناجیل اولاً معجزات حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ به صورت جزئی و موردی نقل شده است و ثانیاً اکثر معجزات به شفای مریضان و معلولان مختلف تعلق گرفته و در قسمت های متعددی داستان های عجیبی از معجزات حضرت مسیح نقل شده است. در انجیل متی فصل 8، آیات 2 و 3، 13، 14، 25، 26، 28، 34 و فصل 9، آیات22، 23، 28، 29 و فصل 12 آیات 24 و 25 و نیز در انجیل لوقاء یوحنا قسمت های مختلفی به معجزات حضرت مسیح در مورد شفای مریضان، معلولان و افلیجیان اختصاص پیدا کرده اند.
یکی از معجزات حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ در اناجیل سه روز ماندن آن حضرت در زیر زمین و دوباره زنده شدن او ذکر شده است. چون مسیح پیش از پیش گفته بود که آخرین معجزه من سه روز ماندن من در دل زمین مانند سه روز ماندن یونس پیامبر در شکم ماهی خواهد بود.
در اناجیل سیر نمودن پنج هزار مرد علاوه بر زنان و طفلان با پنج عدد نان و دو ماهی توسط حضرت مسیح به عنوان معجزه نقل شده است.
یکی دیگر از معجزات حضرت مسیح در اناجیل تبدیل نمودن شش خمره ها آب به شراب می باشد. و این معجزه در جشن عروسی که خود حضرت مسیح در آن حضور داشته بعد از آنکه شش خمره شراب در اثر مصرف تمام گردیده به دستور حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ خمره هااز آب پر شده و به شراب تبدیل می شود!
رام کردن طوفان دریا و نجات شاگردان از غرق شدن در دریا یکی دیگر از معجزات مسیح است که در انجیل نقل گردیده است.
4. تفاوت چهارم قرآن با انجیل در مسئله معجزه حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ در مبداء و علت اصلی حدوث معجزه و نیز در انگیزه و هدف ایجاد معجزه می باشد. در قرآن کریم خداوند مبداء و علت اصلی حدوث معجزه معرفی شده است و بدون اذن خداوند از هیچ رسول و پیامبری نمی تواند معجزه صادر گردد. قرآن دراین رابطه می فرماید: «هیچ پیامبری را نرسد که خبر به اذان خدا معجزه ای بیاورد» و لذا معجزات حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ بر طبق نقل قرآن به اذن خداوند بوده است. اما در اناجیل اذان خداوند حتی در یک مورد از معجزات مسیح ـ علیه السلام ـ هم دخالت داده نشده است و گویا که حضرت خودش مستقل در ایجاد این امور خارق العاده بوده است.
همچنین در قرآن کریم انگیزه و غرض از معجزات حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ اثبات رسالت و نبوت قرار داده شده است زیرا همین هدف حکمت معجزه را تشکیل می دهد. قرآن کریم می فرماید: «و هنگامی را که عیسی پسر مریم گفت ای فرزندان اسرائیل من فرستاده خدا به سوی شما هستم... وقتی که برای آنان دلایل روشن آورد گفتند این سحر آشکار است.» اما در اناجیل این هدف اصلاً در نظر گرفته نشده است بلکه حضرت مسیح به عنوان یک طبیب و رافع مشکلات و خطرات تلقی شده و مدام مشغول شفادادن مریض ها و معلولان بوده است و در این رابطه به کلمات از انجیل متی اکتفاء می کنیم و بنا را بر اختصار می گذاریم «او هر نوع مرض و بیماری را شفا می بخشید. شهرت معجزات او از مرزهای جلیل نیز گذشت به طوری که حتی بیماران از سوریه می آمدند تا شفا یابند. عیسی هر نوع مرض و درد را شفا می داد و هر غشی و فلج و دیوانه را سلامتی می بخشید.»
برای اطلاعات بیشتر به منابع زیر رجوع شود:
1. الثقافة الروحیه فی انجیل برنابا، تألیف محمود علی قراعة.
2. مقارنة الادیان، المسیحیة، تألیف دکتر احمد شبلی.
3. تفسیر المیزان، ذیل آیه 23 سوره بقره، تألیف علامه طباطبائی.
امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرمایند:
معجزه علامت خداوند است و آن را به غیر از انبیاء و رسولان و حججش اعطا نمی کند
برای اینکه راستگوئی و راستگو از دروغگویی و دروغگو بوسیله آن تشخیص داده شود.
بحارالانوار، ج 11، ص 71
دیدگاه قرآن درباره ی برخورد حضرت عیسی(ع) با مساله جهاد چیست؟
قرآن کریم درباره حضرت مسیح(ع) میگوید: وقتی که عیسی(ع) ظهور کرد منطق انبیای گذشته مخصوصاً موسی(ع) را تصدیق نمود: «مُصدِقاً لِما بَین یدیّ مِن التوراة» صف/6 نقطه بارز و برجسته زندگی کلیم خدا تشکیل حکومت بود. نبرد دراز مدّت، درگیری با آل فرعون، زد و خورد و مانند آن برای همین هدف بوده است. معنای تصدیق سنّت حضرت موسی(ع) توسط پسر مریم(ع) تصدیق جنگ او با آل فرعون و مشروع دانستن تحمل سختی و نبرد دراز مدّت او برای تشکیل حکومت است.
از این گذشته یکی از سورههای مدنی قرآن کریم سوره «صف» است. این سوره در حقیقت سوره جنگ است چون سراسر آن صحبت از جنگ و تشویق به مبارزه و نبرد میکند. در ابتدا میفرماید: «إِنّ الله یُحبّ الّذین یُقاتلون فی سبیله صفّاً کَأنّهم بُنیان مَرصوص» (همان، آیه 4)؛ خدای سبحان مردانی که چون بنیان فولادین در راه دین بایستند و فداکاری کنند را ، دوست میدارد. در وسط آن از جهاد به عنوان تجارت با خدا نام میبرد: «یا أیّها الّذین ءامَنو هَل أَدلکم عَلی تِجارةٍ تُنجیکم من عَذابٍ أَلیم * تُؤمنون بِالله و رَسوله و تُجاهدون فی سَبیل الله بِأموالکم و أَنفسکم ذلکم خَیر لکم إِن کُنتم تعلمون» (همان، آیات10 و 11.)؛ [ای کسانی که ایمان آوردهاید آیا میخواهید شما را به تجارتی سودمند، که شما را از عذابی دردناک نجات میدهد، هدایت کنم؟ آن تجارت ایمان به خدا و رسول او و جنگ در راه او با مال و جان است].
در پایان آن میفرماید: «یا أَیّها الّذین ءامنوا کُونوا أَنصار الله کَما قال عیسی بن مریم لِلحواریین مَن أَنصاری إِلی الله قال الحَواریون نَحن أَنصار الله فأمنت طائفةٌ مِن بَنی اسرائیل و کَفرتْ طائفةٌ فَأَیّدنا الَّذین ءامنوا عَلی عَدُوهم فَأصبَحوا ظاهرین» (همان، آیه14) در این آیه خداوند به ما دستور میدهد که مثل شاگردان خاص و حواریین عیسی(ع) باشید. وقتی که آن حضرت خطاب به آنها فرمود: کیست که مرا به سوی خدا یاری کند؟ حواریون عرض کردند: ما یاوران راستین شما هستیم. در این خلال عدهای مؤمن و عدهای کافر شدند و نبرد شروع شد، ولی ما آن حواریین و اصحاب خاص و خالص را یاری کردیم در نتیجه آنها بر دشمنانشان پیروز و ظفرمند شدند.
در جای دیگر میفرماید: «فَلمّا أَحسّ عیسی مِنهم الکُفر قال مَن أنصاری إِلی الله قال الحواریون نَحن أَنصار الله ءامنا بالله و اشْهد بِأنّا مُسملون» آل عمران/52؛ [وقتی عیسی(ع) کفر را از ناحیه مردم بنی اسرائیل احساس کرد، خطاب به اصحاب خود فرمود: کیست که مرا در راه رسیدن به اهداف الهی یاری کند؟ حواریون گفتند: ما یاوران خدا هستیم و ترا یاری خواهیم کرد و شاهد باش که ما تسلیم فرمان خدا هستیم.]
بنابراین، چهرهای که آیات این سوره و آیات سور دیگر قرآن کریم از مسیح بن مریم(ع) معرفی میکند چهرهای است که نه تنها مبارزات خستگیناپذیر کلیم حق را امضا میکند، بلکه خود نیز، اهل نبرد و دارای روح سازش ناپذیری و مقاومت در مقابل ظلم و ستم است. ولی وقتی که صاحبان انجیل محرّف به معرفی او میپردازند در معرفی او و آیینش، نغمه شوم جدایی دین از سیاست را سر میدهند. گاهی به این عنوان که، کلیسا کاری با حکومت ندارد، تماشاچی صحنههای ظلم و ستم هستند و گاهی هم برخی از آنها به عنوان مزدورِ مستورِ بیگانگان فعالیت میکنند. در حالی که طبق معرفی قرآن کریم، مسیح(ع) و مسیحیت نه تنها بیگانه با جنگ و نبرد نبوده، بلکه طبق آن برهان عقلی و این شاهد نقلی، مسیح(ع) همواره در مبارزه و جنگْ سر و کار جدّی و تنگاتنگ با متجاوزان داشته است. در عین این که رحمت او بر غضبش غالب بود.
چه تفکر غلطی توسط مسیحیان در مورد «زن» در تاریخ مذهبی جهان وارد شده و نظر قرآن در این مورد چیست؟
یک فکر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ مذهبی جهان وارد کردند که واقعا خیانت بود. در مسأله زن نداشتن عیسی و ترک ازدواج و مجرد زیستن کشیشها و کاردینالها کم کم این فکر پیدا شد که اساسا زن عنصر گناه و فریب است، یعنی شیطان کوچک است؛ مرد به خودی خود گناه نمیکند و این زن است، شیطان کوچک است که همیشه وسوسه میکند و مرد را به گناه وامی دارد. گفتند اساسا قصه آدم و شیطان و حوا این طور شروع شد که شیطان نمی توانست در آدم نفوذ کند، لذا آدم آمد حوا را فریب داد و حوا آدم را فریب داد، و در تمام تاریخ همیشه به این شکل است که شیطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه می کند. اصلا داستان آدم و حوا و شیطان در میان مسیحیان به این شکل درآمد. ولی قرآن درست خلاف این را می گوید و تصریح می کند، و این عجیب است. قرآن وقتی داستان آدم و شیطان را ذکر می کند، برای آدم اصالت و برای حوا تبعیت قائل نمیشود. اول که میفرماید ما گفتیم؛ میگوید: ما به این دو نفر گفتیم که ساکن بهشت شوید (نه فقط به آدم)، «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَجَرَةَ»، [به این درخت نزدیک نشوید (حالا آن درخت هر چه هست).] اعراف/19 بعد میفرماید: «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ» [شیطان این دو را وسوسه کرد.] اعراف/20 نمیگوید که یکی را وسوسه کرد و او دیگری را وسوسه کرد. «فَدَلیّهُما بِغُرور». اعراف/22 باز «هما» ضمیر تثنیه است. «وَقاسَمَهُما اِنّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ» اعراف/21 آنجا که خواست فریب بدهد، جلوی هر دوی آنها قسم دروغ خورد. آدم همان مقدار لغزش کرد که حوا، و حوا همان مقدار لغزش کرد که آدم. اسلام این فکر را، این دروغی را که به تاریخ مذهبها بسته بودند زدود و بیان داشت که جریان عصیان انسان چنین نیست که شیطان زن را وسوسه می کند و زن مرد را و بنابراین زن یعنی عنصر گناه. و شاید برای همین است که قرآن گویی عنایت دارد که در کنار قدیسین از قدیسات بزرگ یاد کند که تمامشان در مواردی بر آن قدیسین علو و برتری داشته اند.
با توجه به آیه 5 سوره مائده , معاشرت با مسیحیانی که در ایران اقامت دارند چه حکمی دارد؟
احکام شرعی که به وسیله فقها استنباط میشود با توجه به مجموع آیات و روایات و ادله هر مسأله است و وجود یک آیه به تنهایی همواره دلیل حکم نیست، بلکه روایاتی که در تفسیر آن آمده میتواند راهگشا باشد و نسبت به اهل کتاب و پیروان آیین مسیحیت گرچه خدا راقبول دارند ولی چنان چه از بعضی از آیات قرآن کریم استفاده میشود آنها نیز گرفتار نوعی از شرک هستند؛ از جمله اعتقاد به اقنومهای سه گانه (پدر پسر و روحالقدس) دارند. نجاست کافران و مشرکین یک نوع آلودگی باطنی و معنوی است که آثار آن به جسم آنها نیز سرایت کرده ویک فایده پرهیز از آنها حفظ عقاید و اخلاق بسیاری از مردم میباشد که با آمیزش و معاشرت با افراد منحرف و گمراه تحت تأثیر قرار گرفته و منحرف میشوند و این مطلب تازگی ندارد. به همین دلیل مصلحین و دلسوزان به افراد معمولی سفارش میکنند که از معاشرت با افراد گمراه ومنحرف دوری کنند تا از انحراف و گمراهی محفوظ باشند که این موضوع در اسلام به صورت حکم نجاست بیان شده است و گذشته از این نوعا پیروان ادیان دیگر از بسیاری از آلودگیها مثل خون گوشت خوک و مشروبات الکلی اجتناب نمیکنند و طبعا تمام زندگی آنها آلوده میباشدو برای حفظ مسلمانان از این آلودگیها اسلام این دستور را داده است و بعضی از فقها به ویژه بسیاری از مراجع عصر حاضر مانند آیت اللّه حکیم (ره) آیت اللّه تبریزی آیتالله فاضل و مقام معظم رهبری فتوا به طهارت اهل کتاب، در صورتی که مشرک نباشند دادهاند و تنها نجاست آنهارا نجاست ظاهری میدانند که بر اثر آلوده شدن به نجاسات مانند خون مشروبات الکلی و ... پیدا میشود و اگر کسی علم پیدا کرد که بدن آنها با این نجاسات آلوده نشده یا علم به آلوده بودن بدن آنها پیدا نکرد پاک میباشند. و در برخی از تفاسیر طعام در آیه شریفه به حبوبات و میوه تفسیر شده که به نظر همه اشکال ندارد.
اگر مسیحیت تحریف نمی شد
آیا نیازی به آمدن پیامبر اسلام بود؟ چرا؟
تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید، علل متعددی دارد. یکی از این علل مسأله تحریف، تغییر و تبدیلهایی است که در تعلیمات و کتابهای پیامبران پیشین رخ داده است. در نتیجه آن کتابها و تعالیم گذشته، صلاحیت خود را برای هدایت مردم از دست داده بودند. اما این،تنها علت آمدن پیامبران جدید، نیست تا بگوییم در صورت عدم تحقق تحریف؛ دیگر نیازی به آمدن پیامبر جدید نبود (هر چند همین امر هم در مورد مسیحیت اتفاق نیفتاده و این دین به شدّت دستخوش تحریف شده است)؛ بلکه تجدید رسولان و آمدن پیامبران ـ به ویژه آمدن پیامبرخاتم حضرت محمد(ص) ـ علتهای دیگری هم دارد؛ از جمله عمق بخشیدن به تعالیم پیامبران گذشته و نیز تکمیل و افزودن آنچه که در گذشته، زمینه ابلاغ و تعلیم آن وجود نداشته است.
آیا عیسى پسر خداست ؟
پیش از آن که به اصل پاسخ بپردازیم لازم است توضیح دهیم که مسلمانان از کلمه خدا چه حقیقتى را اراده مى کنند و منظور آنها از خدا چیست ؟هر کس مختصر اطلاعى از مبانى اعتقادى اسلام داشته باشد بخوبى مى داند که خدا از نظر اسلام مبدئى است که داراى همه گونه صفات کـمـال اسـت و هـیـچ گونه نقص و عیب و احتیاج و محدودیتى در او راه ندارد و تمام موجودات جهان آفریده او و نیازمندبه او هستند و او به هیچ موجودى نیاز ندارد . بـدیـهـى است چنین خدایى نه مى تواند به کسى نیاز داشته باشد و نه داراى اجزاءذهنى و خارجى بـاشـد و نـه مى تواند بزاید و یا زاییده کسى باشد و نه مى تواند همسرداشته باشد و یا با چشم دیده شود و نه ممکن است محدود به زمان و یا مکان باشد . زیـرا هـر کـدام از این امور , هرگاه در خدا موجود باشد او را از مرتبه خدایى پایین آورده , جزء آفریده ها و مخلوقاتش قرار مى دهد مثلا هرگاه خدا مانند دیگر موجودات مادى , مرکب و داراى اجزاء باشد - مثل این که مى گوییم آب مرکب از دو عنصر یعنى اکسیژن و هیدروژن است - مسلم اسـت کـه در ایـن صـورت در اصـل هستى خود نیازمند به هر کدام از آن اجزاء خواهد بود و بدون آنهاپدید نخواهد آمد و این معنى با خدایى او که به معنى سرچشمه هستى و آفریدگار جهان بودن است سازگار نمى باشد . روى این حساب , مسیحیان در این عقیده که عیسى علیه السلام را پسر خدا مى دانندبدون آن که توجه داشته باشند خدا را از مقام الوهیت پایین آورده , در زمره دیگرآفریده ها قرار مى دهند . چـگونه ممکن است خدایى که به هیچ وجه ترکیب در او راه ندارد , جزئى از خود راجدا کرده و به شکل عیسى که مانند همه افراد بشر داراى جسم و ماده است درآورد و او را پسر خود و خود را پدر او بـخـوانـد مقامات مسیحى چون دیدند موضوع پسر بودن عیسى با اصول مسلم عقل و علم سـازگـارنـیـست , ناگزیر درصدد توجیه و تاویل برآمده پسر بودن عیسى را به یکى از معانى زیر گـرفـتـه و گـفته اند :
1 - از آنجا که آفرینش عیسى بر خلاف روش معمولى و بدون داشتن پدر صـورت گرفته وکارهاى دوران زندگى او آمیخته با انواع معجزات و حوادث خارق العاده بوده , ازایـن جـهت مى توان گفت عیسى مظهر و آینه تمام نماى خداست و به همین جهت خداوند ازاو تـعبیر به پسر نموده است و یا چون خداوند عیسى را فوق العاده دوست مى داشت ازاین جهت او را پسر خود خوانده است . ایـن تـوجـیـه داراى دو ایراد زیر است :
الف - با صریح آیات عهد جدید که مى گوید : لیکن چون زمـان بـه کمال رسید خدا پسرخود را فرستاد که از زن زاییده شد و همچنین با معتقدات عموم مـسـیـحـیـان کـه دراعـتقاد نامه نیقیه بدین شرح است مندرج است : ما ایمان داریم به خداى واحـدپـدر , قادر مطلق , خالق همه چیزهاى دیدنى و نادیدنى , و به خداوند واحد , عیسى مسیح , پسر خدا , مولود از پدر , یگانه مولودى که از ذات پدر است ; خدا ازخدا , نور از نور , خداى حقیقى از خداى حقیقى , که مولود است نه مخلوق , از یک ذات هم ذات با پدر 000 سازگار نخواهد بود زیرا عبارات فوق , صریح در این است که عیسى مسیح پسر خداست همان طورى که نور از نور جدا مـى شـود , عیسى هم ازخدا جدا شده و در رحم مریم قرار گرفته و از آنجا براى هدایت و سعادت مردم پا به این عالم گذاشته است .
ب - هرگاه آفرینش بدون پدر و یا زندگى آمیخته به انواع معجزات و امور خارق العاده , کافى در نـامـیـدن کـسى به پسر خدا باشد در این صورت این نام و نسبت هیچ گونه اختصاصى به عیسى ندارد ; زیرا آدم هم بدون پدر و مادر آفریده شده وپیامبرانى مانند ابراهیم و موسى و نوح و 000 نیز سـراسر زندگانى آنها با انواع حوادث خارق العاده و معجزات آمیخته بوده است و همچنین خداوند همه آنها را دوست داشته پس باید آنها نیز پسر خدا نامیده شوند .
2 - تـوجیه دیگر این که مى گویند : منظور از این که عیسى پسر خداست این است که خداوند در پیکر عیسى حلول کرده , همان سان که حرارت در آب حلول مى کند . این توجیه نه تنها فرار از اصل اشکال نیست بلکه از چاله به دره سقوط کردن است ;زیرا همان طور کـه در ابـتداى بحث تذکر داده شد , خداوند نه مى تواند جسم باشد ونه محدود به زمان و مکان ; خداوندى که صرف وجود و غیر محدود به زمان و مکان است چگونه مى تواند در بدن انسانى مانند عـیـسـى که مانند همه افراد بشر غذا مى خورد ومى خوابید و راه مى رفت و از لحاظ زمان و مکان مـحـدود بـود حلول کرده و محدود شده باشد ؟ آیا آب دریا با آن که محدود است مى شود در یک کـاسه کوچکى جا گیرد و اگر نمى شود ,پس چگونه ممکن است وجود نامحدود خداوند در پیکر انـسانى چون عیسى محدود و محصورگردد ؟به هر حال , موضوع پسر بودن عیسى براى خدا نه تـنـهـا مـعقول و منطقى نیست , بلکه هرگاه کسى کمتر اطلاعى از مبانى اعتقادى اسلام داشته بـاشـد , ایـن نـوع سوالها به همان اندازه براى او تعجب آور است که کسى بپرسد : چرا خداوند غذا نمى خورد و چراخدا راه نمى رود ؟
بازدید دیروز: 10
کل بازدید :375336
این وبلاگ بر آن است تا در فضایی آرام ، عقلانی و منطقی به مناظره و گفتگو با برادران و خواهران مسیحی جویای حق و حقیقت بپردازد.
تاریخ مسیحیت [176]
پاسخ به سؤالات شما در مورد اسلام [137]
جنگ های صلیبی [129]
مصنف واقعى اسفار پنجگانه [116]
مسجد و کلیسا [189]
راه مسیح [122]
گفتمانهای مسلمانان و مسیحیان [426]
اخبار مسجد و کلیسا [182]
پاسخ به سؤالات شما در مورد مسیحیت [283]
رهیافتگان [246]
مسیحیت و اسلام [263]
واتیکان دنیای اسلام و غرب [196]
گفتگوهای من و مسیحیان [345]
مسجد و کلیسا(بلاگفا) [267]
[آرشیو(15)]
پاسخ به سؤالات شما در مورد اسلام
اخبار مسجد و کلیسا
رهیافتگان
در کلیسا به دلبری ترسا
واتیکان دنیای اسلام و:غرب
جنگ های صلیبی
یادداشت ها و مقالات مرتبط
تاریخ مسیحیت
آشنایی با ادیان بزرگ/مسیحیت
بهار 1387
زمستان 1386