سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا پس از سرکشى روى به ما نهد ، چون ماده شتر بدخو که به بچه خود مهربان بود ، سپس این آیه را خواند « و مى‏خواهیم بر آنان که مردم ناتوانشان شمرده‏اند منّت نهیم و آنان را امامان و وارثان گردانیم . » [نهج البلاغه]
رهیافتگان - مسجد و کلیسا - mosque&church
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • مسجد و کلیسا
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • برای مدتی سرگردان بودم، داستان اسلام آوردن خانم هاجره شیخ از زبان خودش

    توضیح:

    مطلبی را که پیش روی دارید از کتاب «اینک خورشید از غرب طلوع می کند» نوشته خانم مظفر حلیم و ترجمه آقای عبدالعزیز ویسی برگرفته شده است. کتاب فوق حاوی سرگذشت و تجارب تازه مسلمانها آمریکائی و اروپایی که توسط خود آنها بیان شده است. خانم مظفر حلیم طی دیدارها و نامه نگاریهایش با این تازه مسلمانها موفق به جمع آوری آنها در این مجموعه گردیده است. درضمن بخش دوم این کتاب توسط فراخوان از طریق اینترنت جمع آوری شده است. برادران عزیز را به تهیه و مطالعه این کتاب بسیار گرانبها سفارش می کنم.

    با خانم سوزان دی پاس در مسجد «تیمیه» (1) در یک مراسم عقد آشنا شدم. او به عنوان یک پرستار در «یو اس ال» کار می کرد. او زندگی گذشته اش را ترک کرده بود تا در دین اسلام زندگی آرام و لذت بخشی داشته باشد. اما متاسفانه از سوی یک سری افراد به اصطلاح مسلمان که به طور درست دنباله رو ارزشهای اسلامی نبودند، مورد بی مهری قرار گرفته بود. اما الحمدلله گروهی دیگر او را در راه دین حمایت می کردند. آنان او را با عمل درست با اسلام و مسلمانان واقعی آشنا کردند و اکنون ازدواج کرده است و صاحب دختری زیبا بنام رابعه و همسری دوست داشتنی باشد.

    او نه تنها از نظر عملی یک مسلمان به تمام معنا است بلکه الگوی کاملی برای خانواده اش نیز می باشد. برادرزاده اش که 22 سال سن دارد و در دانشگاه «برکلی» (2) مشغول به تحصیل است به تازگی به دین اسلام گرویده است. اسم این برادرزاده اش «حسن» است.

    در سال 1994 بعد از مطالعه قرآن و آشنایی با افراد مخلص و متواضع که قبلا هرگز ندیده بودم مسلمان شدم. قبلا چیزهایی در مورد مسلمانان می دانستم اما تحت تاثیر آنها قرار نگرفته بودم. زیرا آنها فقط به صورت اسمی و ظاهری مسلمان بودند و از نظر عملی چیزی از اسلام نمی دانستند و من هیچ چیز در مورد اسلام از آنها نفهمیدند و این ناآگاهی از اسلام ادامه داشت تا اینکه قرآن و سیره رسول اکرم صلی الله علیه و سلم را مطالعه کردم. احساس کردم که باید تغییری در زندگی ایجاد کنم. دچار سر در گمی شده بودم. زیرا می دانستم خداوند خود می داند که چه کسی را چگونه هدایت کند. خیلی افتخار می کنم و بر خود می بالم که اسلام را پذیرفته ام. هر چند که پذیرفتن دین اسلام یکسری مسؤولیت ها را به همراه دارد اما منافع آن غیر قابل شمارش است.

    پدرم اهل فرانسه و مادرم ایتالیایی است و خودم بزرگ شده شهر «بوستون» (3) هستم. البته قبل از دین اسلام مسیحی بودم. مادرم خیلی زن معنوی گرایی است هر چند که خیلی به دستورات مذهب کاتولیک پایبند نیست. او همیشه معتقد بود که پروردگار او را می بیند و با او هم گفتگو می کند. البته هیچ گاه به ما نمی گفت و خود نیز معتقد نبود که حضرت عیسی خداست.

    روح مقدس یک موضوع نامشخصی برای من بود (در مقابل مفهوم تثلیث پدر، پسر، و روح القدس) و من جواب درستی در باره این موضوع از هیچ مسیحی دریافت نکردم. آیا روح مقدس (روح القدس) همان خداست؟ حتی در زمان بچگی ام نمی توانستم بفهمم چرا ما باید برای همه اینها نماز بخوانیم. چرا فقط برای خدا نماز نخوانیم؟ پدرم کاتولیک است اما زیاد پایبند به آن نیست و ما درباره این موضوعات زیاد با هم صحبت نمی کنیم. بیشتر به موضوعات تجارت، ورزش و آب و هوا علاقمند است. من برای پدرم دعا می کنم که روزی او نیز در این راه گام بردارد. خواهرم یک «لوترن» (4) متعصب است. پسر بزرگش مسلمان شده است هرچند که من تاثیری در مسلمان شدن او نداشتم و او فقط خودش با مطالعه مذاهب دنیا در دانشگاه برکلی، به اسلام روی آورده است. خیلی به او افتخار می کنم زیرا من یک حامی از خانواده ای دیگر یافته ام. اسلام یک مفهوم بیگانه و غریبی در این کشور است.

    متاسفانه رسانه های گروهی با دید بدی به اسلام و مسلمانان نگاه می کنند؛ بسیاری از مردم آمریکا در مورد دین اسلام نظری ندارند و زمانی که می دانند من مسلمان هستم بسیار تعجب می کنند. هرچند که تقریبا هشت ملیون مسلمان در این کشور زندگی می کنند. من متوجه شده ام که این مسلمانان بر خلاف نظر عموم به جای اینکه متعصب باشند، بسیار کنجکاو هستند.

    می دانم که اسلام مرا به شخص بهتری تبدیل کرده است دیگر خیلی خودپسند نیستم بلکه به حال خودم بسیار دلسوزی می کنم. فقط به اطراف نگاه می کنم و می فهمم که واقعا چقدر خوشبخت هستم. می دانم که خداوند از تمام افکار و اعمال من باخبر است. (چه خوب و چه بد) و من هم طبق دستورات او این راه را طی می کنم. درک می کنم که کمک به دیگران و سبک کردن بار دیگران بسیار لذت بخش است.

    اکنون 37 سال دارم و سعی می کنم هر روزم بهتر از دیروزم باشد. احساس می کنم وقت زیادی از عمرم را تلف کرده ام. قبل از رفتن از این دنیا به دنیای دیگر کارهای زیادی باید انجام داد و امیدوارم به بهشت وارد شوم. پرستار هستم و می دانم که در زندگی بعضی از مریض ها تاثیر داشته ام. همچنین به دوستانم در مورد کارهای پزشکی کمک می کنم. معماری هم بلدم هرچند که در ابتدا آن را کاری بیهوده می دانستم اما از نظر اسلامی متوجه شدم که راهی برای کمک به مردم یافته ام.

    مهمترین چیزی که از اسلام به من رسیده است آرامش درونی است. دیگر نگران آینده و موقعیتهای آن نیستم. می دانم که خداوند بر گذشته و آینده من عالم است. و من باید زندگی کنم و خداوند مهربان است و بیشتر از وسعت و توانایی ام از من کار نمی خواهد. هر روز خداوند را شکر می کنم که مرا به دین اسلام هدایت کرده است. سلام و درود خداوند بر تمام کسانی که این داستان را می خوانند.

    به نقل از «اینک خورشید از غرب طلوع می کند» نوشته خانم مظفر حلیم با همکاری بتی باوتمن ترجمه آقای عبدالعزیز ویسی ـ نشر احسان 1381


    --------------------------------------------------------------------------------

    (1)- Taymiyah

    (2)- Berkeley

    (3)- Boston

    (4)- Lutheran


    پدر آریوس ::: دوشنبه 86/9/12::: ساعت 12:34 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    داستان اسلام آوردن خانم سندی وبر مبلغ مسیحی

    سندی وبر معاون مدرسه «نیو هاریزن» است. شخصیت جالب توجهی دارد. همیشه از صحبت کردن با او لذت می برم. برای مدت زیادی مبلغ مسیحی بوده است و چقدر تغییر عجیبی است که یک مبلغ مسیحی به دین اسلام بگرود. پروردگار، خودش شخصی را که می خواهد هدایت کند انتخاب می کند و کسی را که می خواهد به او نزدیک شود دوست دارد. الله اکبر!

    اولین آشنایی من با دین اسلام در سال 1982 بود. زمانی که در کنیا معلم بودم. معلم یک مدرسه دینی مسیحیت در دویست و پنجاه مایلی غرب «نایروبی» بودم. اغلب به نایروبی سفر می کنم تا دوستانی را که در آنجا هستند ملاقات کنم و تفریحی هم کرده باشم. در آن هنگام در «نایروبی» بود که متوجه گروهی از مردم شدم که در اجتماعات مختلف گرد هم می آمدند. این افراد به نظر من زندگی خوبی داشتند. خیلی پایبند اصول خانواده بودند. هیچ وقت الکل و مواد مسکر دیگر نمی نوشیدند. به بزرگترها احترام می گذاشتند و به همدیگر کمک می کردند. بعد از طریق یکی از دوستانم متوجه شدم این افراد مسلمان هستند.

    در سال 1983 به آمریکا برگشتم. چهار سال بعد احساس کردم که باید مذهبم را تغییر دهم زیرا احساس می کردم اینجا در آمریکا در مسیحیت اشتباهاتی وجود دارد و مذهب کاتولیک نمی توانست جوابگوی پرسشهای من باشد. مردم سرد و بی خیال بودند. در جشنها همیشه الکل و مواد مصرف می کردند. اصلا ازدواج کردن مساله نبود زیرا تو می توانستی با هر کس قرار بگذاری و با او باشی. مردم بیشتر به آرایش کردن، مد جدید لباس و مد جدید مو می پرداختند.

    در ماه آوریل 1987 تصمیم گرفتم که به طور جدی تغییر مذهب بدهم. مردمی را که در نایروبی دیده بودم، به خاطر آوردم. در آن هنگام که در شیکاگو زندگی می کردم، مسجدی یافتم. کتابهایی در مورد اسلام پیدا کردم و دو هفته بعد شهادتین را بر زبان آوردم و مسلمان شدم. همه این موارد فقط از جانب خودم بود و با هیچ مسلمانی هم دوست نبودم و خداوند بر همه چیز آگاه است.

    در سال 1987 مسلمان شدم و خانواده مخالفتی نشان ندادند. هرچند که بعد از پوشیدن حجاب تعدادی از دوستانم را از دست دادم. متوجه شدم که اسلام زندگی انسان را بهبود می بخشد بویژه وقتی که انسان در روز، پنج مرتبه نماز می خواند و این یک زنگ تفریحی است برای دوری از کارهای روزمره و اینکه به جنبه روحی خود نیز بپردازید. اکنون در مدرسه اسلامی «پاسادانای کالیفرنیا» که «نیوهاریزن» نام دارد، کار می کنم و عصرها به دانشکده حقوق می روم. صاحب دو بچه هستم یکی هشت سال و دیگری پنج سال سن دارد.



    برگرفته از «اینک اسلام از غرب طلوع می کند» نوشته: بانو مظفر حلیم ترجمه عبدالعزیز ویسی « نشر احسان»

    منبع: http://www.kelisa-masjed.blogfa.com



    پدر آریوس ::: دوشنبه 86/9/12::: ساعت 12:34 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    مسلمان شدن خاورشناس مجارستانی دکتر عبدالکریم جرمانوس

    1. دکتر عبدالکریم جرمانوس یک خاورشناس معروف اهل مجارستان است و دانشمندی است که شهرت جهانی دارد. در بین دو جنگ جهانی از هندوستان دیدار کرد و مدتی هم با دانشگاه« شانتی ناکتنِ » «تاگور» مرتبط بود. بعدها به جامعه ملی دهلی آمد و همین جا بود که اسلام را پذیرفت.

    دکتر جرمانوس یک زبان شناس است و بر زبان و ادبیات ترکی مسلّط است و از طریق مطالعات خاورشناسانه بود که به اسلام هجرت کرد. در حال حاضر دکتر عبدالکریم جرمانوس به عنوان استاد و رییس دانشکده مطالعات اسلامی و خاورشناسی در دانشگاه بوداپست مجارستان مشغول به فعالیت است.

    2. یک بعدازظهر بارانی در دوره نوجوانی ام بود که داشتم یک مطلب مفصل را به دقت مطالعه می کردم. مسایل روزمره که با رویا وخیالات مخلوط شده بود، توضیحاتی درباره سرزمینهای دوردست که هر صفحه این توضیحات متفاوت بودند. صفحات را با بی اعتنایی مرور می کردم تا اینکه یک صفحه نظرم را به خود جلب کرد. تصویر، خانه هایی را با سقف های مسطح نشان می داد که از گوشه و کنار آن مناره ها و گنبدهایی در آسمان تیره که با نور هلال ماه روشن شده بود، سر بلند کرده بودند. سایه مردانی که بر روی سقف خانه ها با رداهای عجیب و غریب چمباتمه زده بودند به خطوط مبهمی کشیده شده بود. آن تصویر خیال مرا به خود مشغول کرد. این تصویر بسیار از مناظر معمول اروپایی متفاوت بود: یک منظره شرقی، جایی در شرق عربی و یک قصه گو که داستانهای شگفتش را برای جمعیت رداپوش تعریف می کرد. خیلی واقع گرایانه بود که من در تخیّل خودم می توانستم صدای دلپذیر او را که ما را سرگرم می کرد بشنوم. آری ما را یعنی مستمعین عرب و یک دانش آموز16 ساله که در یک صندلی راحتی در مجارستان نشسته است. اشتیاق مقاومت ناپذیری را برای شناختن نوری که در آن تصویر با ظلمت مبارزه می کرد در خودم احساس کردم. شروع به یادگرفتن زبان ترکی کردم. خیلی زود برایم واضح شد که زبان ادبی ترکی تنها تعداد اندکی از لغات ترکی را در بر دارد. عرصه نظم را فارسی و عرصه نثر را اجزاء ادبیات عرب غنا بخشیده اند. تلاش کردم که در بر هر سه احاطه پیدا کنم تا بتوانم به دنیای روحانی ای وارد شوم که چنان نور پرتشعشعی را بر انسانیت می تابانید.

    3. در طول یکی از تعطیلات تابستانی این فرصت برایم فراهم شد که سفری داشته باشم به «بوسنی» که نزدیک ترین کشور در مجاورت کشور ما بود که فرهنگی شرقی داشت. همین که در یک هتل مستقر شدم به سرعت برای دیدن مسلمانانی که در آنجا زندگی می کردند حرکت کردم. زبان ترکی آنها که با الفبای پیچیده عربی نوشته می شد برایم آنچنان غیرقابل فهم بود که گویی تنها با زبان اشاره چیزهایی را به من می فهماندند. شب بود و در خیابان هایی که کمی روشن بودند، زود یک کافه محقر پیدا کردم که در آنجا بر روی نیمکت های حصیری دو بوسنیایی داشتند از وقتشان لذت می بردند. آنها شلوارهای سنتی بادکرده شان را که با یک کمربند پهن روی کمر می ایستاد پوشیده بودند و زیر آن هم خنجر گذاشته بودند. پوشش سر و لباس غیر معمول آنها به من احساس خشونت را القا کرد. در حالیکه قلبم به شدت می تپید وارد قهوه خانه شدم و با اضطراب در یک گوشه پرت قهوه خانه نشستم. بوسنیایی ها با چشمانی کنجکاو به من نگاه می کردند و من همانجا همه داستانهای وحشتناکی را که در کتابهای تعصب آمیز درباره نابردباری مسلمانان خوانده بودم به یاد آوردم. متوجه شدم که آنها داشتند بین خودشان نجوا می کردند و موضوع این نجواها هم حضور غیر منتظره من بود. تصورات بچه گانه ام در حال ترس و وحشت من زبانه کشید. قطعاً آنها قصد داشتند خنجرهایشان را بر یک کافر فرودآورند که بدون دعوت وارد مکان آنها شده است. آرزو کردم که به سلامت از آن محیط پرتهدید بیرون بروم، اما جرأت نداشتم جم بخورم.

    4. چند لحظه گذشت و قهوه چی یک فنجان قهوه خوشبو برایم آورد و به آن گروه از مردان هولناک اشاره کرد. من چهره ترسانم را به سوی آنها گرداندم و همان لحظه یکی از آنها به آرامی و با لبخند به من سلام کرد. با دو دلی با لب های لرزانم لبخندی زورکی زدم. دشمنان خیالی به آرامی برخاستند و به میز من نزدیک شدند. قلبم از من پرسید" حال چه کنم آیا مرا از قهوه خانه بیرون می اندازند؟" برای بار دوم به من سلام کردند و دور من نشستند. یکی از آنها به من سیگاری تعارف کرد و من در نور سوسوی آتش آن سیگار متوجه شدم که جلوه جنگی و خشن آنها روح مهمان نوازشان را مخفی کرده است. همه توانم را جمع کردم و با ترکی دست و پاشکسته ای که بلد بودم به آنها جواب دادم. این کار مانند یک چوب جادو عمل کرد. چهره آنها با حالت دوستانه ای که بیشتر به مهربانی می مانست درخشید.... به جای خصومت مرا به خانه هایشان دعوت کردند و به جای خنجرهایی که به اشتباه انتظار آن را می کشیدم، کرم و سخاوت آنها را دیدم. این اولین برخورد شخصی من با مسلمانان بود.

    5. سال هایی گذشت و در این سال ها اتفاقات و مسافرت های متعددی برایم پیش آمد و مطالعات مختلفی هم داشتم که هریک چشم اندازهای تازه ای در برابر دیدگانم قرار دادند. من از همه کشورهای اروپایی گذر کرده ام. در دانشگاه « کنستانتینوپل» تحصیل کرده ام، شگفتی های تاریخی آسیای صغیر و سوریه را دیده و تحسین کرده ام. زبانهای ترکی، فارسی و عربی را آموخته ام و کرسی استادی مطالعات اسلامی را در دانشگاه «بوداپست» به دست آورده ام. همه دانش های خشک و قابل لمسی که در طی قرون جمع شده بود، همه هزاران صفحه کتابهای آموزشی که با چشمانی مشتاق آنها را می خواندم و مطالعه می کردم اما هنوز روحم تشنه بود. من سررشته طناب« آریادن»[1] را در کتابهایی که می آموختم پیدا کردم اما دوست داشتم در باغ همیشه سبز تجربه دینی[2] باقی بمانم.

    6. مغز و عقلم قانع شده بود اما روحم تشنه مانده بود. باید خودم را از بخش زیادی از مطالبی که آموخته بودم خلاص می کردم تا آن را مجدد از راه تجربه درونی به دست آورم، علمی که در کوره آتش رنجها شریف گردد، همانند آهن خام که بر اثر درد ناشی از سرمای ناگهانی [پس از حرارت بالا] به فولاد انعطاف پذیر و سخت بدل می شود.

    7. یک شب محمد رسول خدا (ص) در برابرم ظاهر شد. ریش بلند او با حنا خضاب شده بود، ردا و عبای او ساده اما بسیار نفیس بود که بوی خوشی از آنها به مشام می رسید. چشم های او به جرقه پرفروغی می درخشید و او مرا با صدایی مردانه خطاب کرد و گفت:" چرا نگرانی، راه راست در برابر توست که همانند سطح زمین گسترده و امن است، با گامهای مطمئن و با نیروی ایمان، در آن مسیرحرکت کن".

    8. در رؤیای پر التهابم به زبان عربی گفتم:" ای فرستاده خدا، این راه برای شما آسان است، شما که فراتر[از این عوالم] هستید، شما که بر دشمنانی چیره گشته اید که هنگامی که هدایت آسمانی، شما را در ابتدای مسیرتان قرار داد با شما ستیزه کردند، و تلاش های شما با افتخار و عظمت ارج نهاده شده است. اما من باید هنوز تجربه کنم و چه کسی می داند که چه وقت می توانم آرام باشم؟"

    9. او نگاه تندی به من کرد و به فکر فرو رفت اما پس از چند لحظه دوباره صحبت کرد. عربی سخن گفتن او آنچنان واضح بود که هر کلمه اش مانند زنگی نقره ای بود که به صدا درمی آید. این نوع لحن پیامبرانه که مشتمل بود بر فرمان الهی اکنون بر سینه ام مانند باری کمرشکن سنگینی می کرد:او فرمود:" الم نجعل الارض مهادا، آیا ما زمین را همانند گهواره ای قرار ندادیم و کوهها را همچون میخ هایی محکم کننده نساختیم و شما را زوج زوج خلق کردیم و خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم...!" من با ناله ای دردناک گفتم:" من نمی توانم بخوابم، من نمی توانم معماهای رمزآلودی را که با پرده هایی غیرقابل نفوذ پوشیده شده اند حل کنم، کمکم کن، محمد! ای رسول خدا کمکم کن."

    10. بغض بریده بریده بی امانی از گلویم ترکید. با حال خفگی زیر فشار این خواب، غمناک و بی قرار شدم. از خشم و غضب پیامبر ترسیدم. بعد احساس کردم که گویی در[دره] عمیقی فرورفته ام... و ناگهان بیدار شدم. نبضم در شقیقه سرم می کوبید، بدنم خیس عرق بود و همه اندام بدنم درد می کرد. سکوت مرگباری مرا فراگرفت و احساس غصه و تنهایی زیادی می کردم.

    11. جمعه پس از آن مسجد جمعه شهر دهلی که بسیار بزرگ است شاهد صحنه نادر و عجیبی بود. یک غریبه موبور با صورتی رنگ پریده که افراد مسن تر همراهش بودند راه خود را با فشار دستانش باز می کرد و از میان انبوه جمعیت مؤمنین که هر لحظه هم بیشتر می شدند پیش می رفت. من یک لباس هندی پوشیده بودم و بر سرم یک کلاه رامپوری گذاشته بودم و بر روی سینه ام فرمانهای ترکی را که سلاطین گذشته به من هدیه داده بودند سنجاق کرده بودم. مؤمنین به من با حال تعجب و شگفتی نگاه می کردند. گروه کوچک ما به طور یکنواخت به سمت منبر پیش می رفت. اطراف منبر را افراد دانشمند و افراد مسن محترم گرفته بودند. آنها با سلام بلندی به استقبال من آمدند. من نزدیک منبر نشستم و به قسمت جلویی مسجد که به زیبایی تزیین شده بود خیره شدم. در راهروی میانی آن زنبورهای وحشی کندوی خود را ساخته بودند و بدون هیچ مزاحمتی به آنجا نقل مکان کرده بودند.

    12. ناگهان صدای اذان بلند شد و مؤذن ها که در نقاط مختلف محوطه ایستاده بودند صدای خود را به دورترین گوشه های مسجد می رساندند. حدود چهارهزار مرد با این فرمان همانند سربازهای [یک لشکر] ایستادند در صفهایی به هم فشرده با هم جمع شدند و با توجهی عمیق نماز را اقامه کردند. من هم یکی در میان آنها. لحظه با شکوهی بود. پس از اینکه خطبه ها به پایان رسید،« عبدالحی » دست مرا گرفت و مرا به سوی منبر هدایت کرد. مجبور بودم با احتیاط قدم بردارم تا پایم را روی کسانی که نشسته بودند نگذارم. رویداد بزرگی اتفاق افتاده بود. من بر روی پله های منبر ایستادم. توده انبوهی از مردم شروع به حرکت کردند. هزار سر عمامه پوش مانند چمنزاری پرگل بودند که با کنجکاوی در مورد من زمزمه می کردند. علمایی با ریش های خاکستری دور من حلقه زدند و با نگاههای تشویق آمیزشان مرا نوازش می کردند. آنها ثبات و استحکامی غیرمعمولی را به من القا می کردند و بدون تب و ترس من تا پله هفتم منبر بالا رفتم. از آن بالا جمعیت بی پایان را برانداز کردم، جمعیتی که همانند یک دریای خروشان پایین تر از من با موجهایش می خروشید. آنها که عقب تر ایستاده بودند گردن هایشان را به سوی من می کشیدند و اینها باعث می شد که همه محوطه در حال تحرّک به نظر بیاید. یک نفر که نزدیک به من بود گفت:" ماشاءالله" و نگاههای گرم و مهربان از چشمان آنها به من حرارت می تابانید.

    13. به زبان عربی صحبت را آغاز کردم:" أیها السادات الکرام (ای سروران گرانقدر)...من اهل سرزمینی دور هستم و به اینجا آمده ام تا دانشی را که در خانه نمی توانستم به دست آورم اینجا کسب کنم. من به خاطر آنچه به من الهام شده است به اینجا آمده ام و شما به ندای من پاسخ دادید." سپس صحبتم را ادامه دادم و درباره نقشی که اسلام در تاریخ جهان ایفا کرده است و درباره معجزه ای که خدا به واسطه پیامبرش ظاهر کرده سخن گفتم. درباره عقب ماندگی و انحطاط مسلمین عصر ما و راههایی که از آن طریق می توان مجدداً پیشرفت و تعالی را کسب کرد نیز صحبت کردم. این حرف یک مسلمان است که می گوید همه چیز بستگی به اراده خدا دارد اما قرآن مجید می فرماید که "خدا شرایط مردمان را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنها خود تغییر کنند." من سخنان خود را بر مبنای این عبارت قرآنی قرار دادم و با تجلیل از زندگی مخلصانه و نبرد در مقابل شرارت و تباهی سخنانم را خاتمه دادم.

    14. پس از آن نشستم. از جوّی که به واسطه جاذبه صحبت هایم برای خودم ایجاد شده بود با فریاد « الله اکبر» که از همه گوشه و کنار مسجد بلند بود بیرون آمدم. هیجان آنها بسیار زیاد بود و من دیگر چیز زیادی را به یاد نمی آورم جز اینکه «اَسلام» مرا از بالای منبر صدا کرد و بازوی مرا گرفت و به بیرون مسجد کشید. و از او پرسیدم:" چرا اینقدر عجله داری؟"

    15. افرادی در برابرم می ایستادند و مرا به آغوش می کشیدند. افراد فقیر و رنجدیده با چشمانی ملتمس به من می نگریستند. آنها می خواستند که برایشان دعا کنم و می خواستند سر مرا ببوسند. من فریاد زدم"خدایا نگذار که این ارواح پاک مرا بالای سر خود بلند کنند. من یک کرم در میان کرم های روی زمینم که در برابر نور سرگردان شده ام، من به ناتوانی همه مخلوقات بیچاره دیگرهستم." امیدها و افسوس های آن مردم بی گناه مرا طوری شرمنده کرد که گویی خیانت کرده ام یا دزدی کرده ام. چه بار وحشتناکی است، باری که بر دوش سیاستمدارانی قرار می گیرد که مردم به آنها اعتماد می کنند. کسانی که مردم امید کمک و یاری از آنها دارند و آنها را بهتر از خودشان می پندارند.

    16. «اَسلام» مرا از آغوش های برادران تازه ام آزاد کرد، مرا در یک درشکه هندی انداخت و به خانه رساند. روزهای بعد مردم جمع می شدند و به من تبریک می گفتند و من آنقدر در روح خود از محبت آنها گرما و روحیه و انرژی ذخیره کرده ام که به نظرم تا آخر عمر برایم کافی است.


    --------------------------------------------------------------------------------
    پاورقی
    [1] در افسانه های یونان آریادن، دختر مینوس (پادشاه جزیره ای در دریای مدیترانه به نام کریت) و پاسیفا که به تیسوس طنابی را داد که او با آن توانست از شرایط سختی که مینوتار (جانوری که نیمی گاو و نیمی انسان بود) برایش ایجاد کرده بود، نجات پیدا کند.

    [2] « Religious experience» را در فارسی همان «تجربه دینی» ترجمه کرده اند که به معنی احساس عوالم ماوراء ماده و نیز به معنای شهود است.

    سایت تبیان

    منبع: http://www.kelisa-masjed.blogfa.com



    پدر آریوس ::: دوشنبه 86/9/12::: ساعت 12:34 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    مسلمان شدن استاد دانشگاهی در آمریکا بوسیله حجاب یکی از شاگردان

    «محمد اکویا» در امریکا استاد دانشگاه است؛ او پس از اسلام آوردن اسمش را «محمد» گذاشته است. جالب اینکه او به خاطر حجاب یکی از دانشجویان مسلمانش، به اسلام گرویده است. نه تنها او بلکه سه نفر دیگر از استادان دانشگاه و چهار نفر از دانشجویان دانشگاهی که او در آنجا تدریس می‌کند به خاطر اتفاقی که برای این دانشجوی مسلمان افتاده،

    مسلمان شده و در حال حاضر خودشان جزو داعیان به سوی دین اسلام هستند.

    محمد اکویا در این مورد می‌گوید: چهار سال پیش در دانشگاه ما اتفاقی افتاد که تا مدتها آثار آن ادامه داشت. جریان از این قرار بود که یک دانشجوی مسلمان امریکایی به دانشگاه ما آمد. تا اینجای کار هیچ مشکلی وجود نداشت. اما در دانشگاه ما، استادی وجود داشت که شدیداً از اسلام متنفر بود و آن چنان از دین اسلام اظهار نفرت می‌کرد که اگر ما با او هم‌صدا نمی‌شدیم مورد انتقاد شدید او قرار می‌گرفتیم. حالا خودتان حدس بزنید که چنین استادی در دانشگاه ما باشد و یک دانشجوی مسلمان سر کلاس او حاضر شود و شعائر دینی‌اش را بی‌اعتنا به این جو انجام د‌هد.
    استاد مذکور از هر کاری که کینه‌اش را نسبت به اسلام نشان دهد دریغ نمی‌کرد. اما آن دانشجو با صبر و حوصله جواب او را می‌داد. وی که از حوصلة این دانشجو به تنگ آمده بود با دستکاری کردن در نمرات پایان ترم، از او انتقام می‌گرفت. بعضی مواقع آن چنان تحقیقهای مشکلی به او محول می‌کرد که او مستأصل می‌شد. بالاخره صبر و تحمل آن دانشجو به سر رسید و او تصمیم گرفت برای اینکه از این مشکل رهایی یابد به رئیس دانشگاه شکایت کند. مدیریت دانشگاه برای اینکه عدالت را رعایت کرده باشد و از نظرات دو طرف آگاه شود، جلسه‌ای تشکیل داد تا آن دو در حضور اعضای هئیت مدیره و اساتید دانشگاه به دفاع از خود بپردازند.
    از آنجایی که برای اولین بار بود که در دانشگاه چنین اتفاقی می‌افتاد، ما خیلی علاقه‌مند بودیم سرانجام این کشمکش را ببینیم. تمام اعضای هئیت مدیره و اساتید در این جلسه شرکت کردند. ما به عنوان ناظر حضور داشتیم.
    ابتدا آن دختر دانشجوی مسلمان به دفاع از خود پرداخت؛ او گفت: این استاد نسبت به دین من کینه دارد و به خاطر این کینه‌توزی حقوق علمی مرا زیر پا می‌گذارد. او مثالهای زیادی آورد و در آخر از چند نفر هم‌ترمش خواست که در این مورد شهادت دهند. خوب کسانی هم بودند که با او همدردی می‌کردند و فارغ از اختلافات دینی‌ای که با او داشتند، بر علیه آن استاد شهادت دادند.
    سپس استاد مذکور به جایگاه رفت تا از خود دفاع کند، اما چون کم آورده بود و حرفی برای گفتن نداشت، در حضور همه به ناسزاگویی به دین اسلام و مسلمانان پرداخت.
    اما این بار آن دانشجو تاب نیاورد و از جا برخاست و اجازه خواست تا از دینش دفاع کند. او شیوا و جذاب سخن می‌گفت؛ با تسلط از ویژگی‌های دین اسلام صحبت ‌کرد؛ سخنان او آنقدر برای ما جالب بود که همه را مجذوب خود کرده بود. هر وقت مطلبی را متوجه نمی‌شدیم سخنش را قطع ‌کرده و از او سؤال می‌کردیم، و او با طیب خاطر توضیح می‌داد.
    او گفت که حجاب و روسری که در این مدت باعث مشکلاتی برای او شده خیلی برایش اهمیت دارد! زیرا در اسلام زن باید حجاب داشته باشد تا مردان نامحرم و بیگانه زینتها و زیبایی‌های او را نبینند و امنیت اجتماعی او دچار خدشه نشود.
    استاد مذکور با دیدن این وضع، تاب نیاورد و با عصبانیت از جلسه خارج شد. در آخر آن دانشجو جزوه‌ای را بین ما تقسیم کرد که عنوانش این بود: «اسلام برای من چه معنی‌ای دارد!» در ضمن عللی را که باعث شده بود او به دین اسلام روی بیاورد، در آن جزوه قید کرده بود.
    در این جلسه هیچ بیانیه‌ای به نفع هیچ یک از طرفین صادر نشد. اما آن دختر در پایان سخنانش گفت: من آمده‌ بودم تا بتوانم از دین و حقوق تحصیلی‌ام دفاع کنم.
    ما به عنوان هیئت علمی دانشگاه از ثابت‌قدمی و اعتماد به نفس او شگفت‌زده شده بودیم و هرگز فکر نمی‌کردیم که دانشجویی برای دفاع از دینش این‌چنین محکم بایستد.
    این موضوع بازتاب وسیعی در دانشگاه و بین دانشجویان داشت. من خیلی تحت تأثیر قرار گرفته و شیفتگی خاصی به دین اسلام پیدا کردم، و بی‌صبرانه برای آشنایی بیشتر با این دین تلاش می‌کردم. بعد از چند ماه به اسلام گرویدم که بلافاصله دو استاد دیگر دانشگاه و چهار نفر از دانشجویان نیز به من پیوستند و مسلمان شدند.
    ما اینک گروهی برای تبلیغ دین اسلام تشکیل داده‌ایم و توانسته‌ایم چند نفر دیگر از اساتید دانشگاه را به سوی خود جلب کنیم که ان‌شاء‌الله تا چند وقت دیگر خبر اسلام آوردن آنها در دانشگاه خواهد پیچید.

    منبع: http://www.islamtape.com/

    سایت اندیشه سبز

    منبع: http://www.kelisa-masjed.blogfa.com



    پدر آریوس ::: دوشنبه 86/9/12::: ساعت 12:34 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    دین اسلام کامل ترین دین الاهی است...

    یک تازه مسملان اهل جمهوری چک در کنار حرم مطهر امام رضا(ع) چگونگی مراحل تشرف خود را به دین مبین اسلام بیان کرد. به گزارش روز روز شنبه خبرنگار گروه اجتماعی ایسکانیوز، دکتر پیتر پلیکان در اداره امور زائرین غیر ایرانی حرم مطهر در مورد مسلمان شدن خود گفت:

    برای اولین بار در سنین نوجوانی و از طریق یک کتاب که توسط دو تن از هموطنانش با موضوع سیره پیامبر اکرم(ص) نگاشته شده بود با اسلام آشنا شد.
    وی افزود: پس از مطالعه کتاب، تمامی تصوراتم در مورد مسلمانان تغییر کرد و دریافتم که هیچ مسلمانی نمی تواند کامل باشد ولی چیزی که مسلم است این است که دین اسلام کاملترین و جامع ترین دین آسمانی و الهی است.
    وی که برای دومین بار به شهر مشهد می آید، در این باره گفت: زیارت حضرت رضا (ع) برایم لذت بخش است و دلم می خواهد باز هم به مشهد بیایم و حرم را زیارت کنم.
    وی گفت :احساس می کنم در فضای حرم مطهر، یک روح بزرگ، آرام و مطهر وجود دارد به عبارت دیگر حضور امام در این مکان را حس می کنم.
    به گزارش ایسکانیوز، طی سال های اخیر اداره ارتباطات اسلامی و امور زائرین غیر ایرانی، آستان قدس رضوی، با مسلمانان و مراکز اسلامی سراسر دنیا ارتباط و تعامل ویژه ای برقرار و با ارسال کتاب های آموزشی، تلاش گسترده ای را درمعرفی مفاهیم و آموزه های دینی آغاز کرده است که نتیجه آنها اسلام آوردن ده ها نفر از کشورهای مختلف دنیا در حرم مطهر رضوی است

    منبع: http://www.kelisa-masjed.blogfa.com



    پدر آریوس ::: جمعه 86/8/11::: ساعت 7:2 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    پاسخی به قلب کنجکاو و جوان من

    من نه مسلمان‌زاده‌ام و نه به طور ناگهانی با اسلام مواجه شده‌ام. بیش از نیمی از عمرم را در جستجوی دینی واقعی بوده‌ام. فقط یک بار در زندگی دینم را عوض کرده‌ام. در ۱۹ سالگی برای این که از تنگنای لوتری خانه پدری فرار کنم، کاتولیک شدم و ۳۰ سال بعد، اعتقادم به اسلام را اعلام کردم.

    اسلام از دوران کودکی برایم جذابیت داشت. در سال‌های پس از جنگ، منطقه ما در اشغال نیروهای انگلیسی بود. در روستای ما شش سرباز هندی مسلمان با عمامه، نماینده این قدرت بودند. آنها در رستوران روستا اسکان داده شدند و ما بچه‌ها را به طرز غریبی جلب می‌کردند. به ما خرما و انجیر می‌دادند و وقتی مراسم عبادی به جا می‌آوردند، اجازه می‌دادند که تماشایشان کنیم. به این ترتیب مراسم عبادی اسلامی خیلی زود در ذهنم حک شد.
    کارستن نیبور، که گوته او را «نخستین حاجی آلمانی» خوانده است، ۲۰۰ سال پیش به کشورهای عربی سفر و به عنوان نخستین آلمانی، توصیف دقیقی از اماکن مقدس در مکه و مدینه منتشر کرده بود. در کلیسایی که نزدیک روستای ما قرار داشت، بخش‌هایی از این گزارش موجود بود که پاسخی شد به قلب جوان و کنجکاو من و نخستین جهت‌دهنده سفر درونی‌ام.
    در دروان تحصیلات دانشگاهی‌ هم با اسلام تماس پیداکردم. تز دکترایم را درباره نمایش‌نامه‌های عصر باروک نوشته آندره‌آس گریفوس نوشته‌ام. یکی از این نمایش‌نامه‌ها «کاتارینای گرجستانی» است و نیمی‌ از آن، در اصفهان می‌گذرد. طرف مقابل کاتارینا، شاه عباس است. او می‌کوشد با حیله و وعده و وعید، کاتارینا را به حرم سرایش بکشاند. آثار گریفیوس بهانه‌ای شد تا به طور اساسی به هنر و فرهنگ شرق اسلامی بپردازم.
    از زندگی در خوابگاه دانشجویی بین‌المللی در هامبورگ بهره‌ها‌ی روشنفکرانه و معنوی بسیار برده‌ام. چهار سال، دیوار به دیوار دانشجویان ایرانی، مصری و نیجریه‌ای بودم. شب و روز با هم بحث می‌کردیم؛ آن هم نه فقط درباره مسائل عقیدتی. در کتابخانه خوابگاه به طور منظم با مسیحی‌ها، یهودی‌ها و مسلمانان بحث‌های دینی داشتیم. آن وقت‌ها اسلام برای من در وهله اول تئوری رهایی‌بخش خلق‌های جهان سوم بود.
    همیشه این را به سکوت برگزار می‌کنند که آمدن شاه در بهار ۱۹۶۷ به آلمان نه تنها محرک اصلی جنبش دانشجویی بود، بلکه محرک نخستین مناقشات روشنفکری درباره اسلام در آلمان نیز شد. در برنامه‌هایی که بهمن نیرومند، تقریباْ در تمام دانشگاه‌ها راه می‌انداخت، همیشه این مسأله مورد بحث بود که آیا انقلاب یا اسلام، ایران و دیگر کشورهای در حال توسعه را از فقر رهایی می‌بخشد یا نه.

    اشتباهات گذشته
    پس از پایان یافتن جنبش دانشجویی به حزب کمونیست آلمان پیوستم که طرفدار مسکو بود. به عنوان عضو حزب و هیأت اجرایی آن، مرتکب این اشتباه شده بودم که اسلام و سوسیالیسم مثل دو روی یک سکه متعلق به یکدیگرند: سوسیالیسم راه عدالت روی زمین را نشان می‌دهد و اسلام راه عدالت الهی را. مهمان مفتی تاشکند، بالاترین نماینده اسلام در اتحاد جماهیر شوروی بودم. با جان و دل به آموزش‌های والای او درباره علم اخلاق اسلامی گوش می‌دادم و نمی‌خواستم باورکنم که او کارش را به سفارش «کا.گ.ب» انجام می‌دهد.
    در کتابم «به سوی سیبری» توصیف کردم که اسلام و کمونیسم چگونه در آسیای میانه که تحت سلطه اتحاد شوروی بودند، یکدیگر را به نحو احسن تکمیل می‌کنند. در کنفرانسی در انستیتوی شرق‌شناسی هامبورگ درباره خاورمیانه، برای اولین بار با «آنه‌ماریه شیمل» آشنا شدم. مدتی طولانی به جلد کتابم که داس و چکش روی آن می‌درخشید، نگاه کرد و بعد گفت: «لطفاْ چکش را بردارید. می‌ماند فقط داس، که آن هم تبدیل به هلال ماه می‌شود و راه به اسلام را به شما نشان خواهد داد.» این پیشنهاد را با جان و دل پذیرفتم و از آن پس همیشه از او چاره‌جویی می‌کردم. کتاب‌هایش در مورد اسلام برای من راه‌گشا شد.
    سال ۱۹۸۷ به عنوان کسی که در جستجوی اسلام است، به ایران دعوت شدم. تأثیر این سفر روی من مخرب بود. چند سالی دیگر نیاز داشتم تا بتوانم در سال ۱۹۹۱ به طور قطعی مسلمان بشوم، نه به خاطر (آیت‌الله) خمینی، بلکه با وجود او.

    تجزیه و تحلیل دقیق دین
    مرکز اسلامی هامبورگ از همان روزهای اول انقلاب اسلامی، حتی قبل از عضویت رسمی در گروه، نقطه عزیمت مهمی برای من شده بود.
    امروز بیش از یک و نیم دهه است که عضو انجمن مسلمانان آلمانی‌زبان هستم که سال ۱۹۶۷ توسط مهدی رضوی تأسیس شد. جمعی هستیم که بعدازظهر شنبه‌ها دور هم جمع می‌شویم. به کسی برای عوض کردن مذهب فشار نمی‌آوریم. بلکه برعکس، آن‌هایی که سر راهمان سبز می‌شوند و فورا دین شان را عوض می‌کنند، از نظر ما مشکوکند. تجربه نشان می‌دهد که ماندگار نیستند. اینها چیز زیادی از اسلام و قرآن نمی‌دانند و اغلب تصورشان کاملا غلط است.
    رضوی در سال ۱۹۶۷ تفسیر سوره اول را شروع کرد و حلیمه کرآوزن که دو سال پیش جانشینش شد، حالا به سوره ۴۱ رسیده است. مسلمان شدن، روی کاغذ کار سختی نیست. فقط باید در برابر شاهد، شهادت بدهی. اما یک‌روزه نمی‌شود مسلمان واقعی شد. برای این‌که با جان و دل مسلمانی تسلیم اراداه الهی بشوی، به چیزی بیشتر از حرف خالی نیاز داری.
     منبع: http://www.kelisa-masjed.blogfa.com


    پدر آریوس ::: جمعه 86/8/11::: ساعت 7:0 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    اون روزی که با مجاهد یا همون دامیانو قرار مصاحبهonline داشتم، از اون روزهایی بود که بدجوری ناراحت و عصبانی بودم. آمپر چسبونده بودم و حسابی آب وروغن قاطی کرده بودم!

    اون روز خیلی دیرتر از وقت قرارمون رفتم پای نت و با اینکه قبلا فقط دوبار تلفنی و خیلی کوتاه، اون هم خیلی رسمی و برای گذاشتن وقت مصاحبه، با مجاهد صحبت کرده بودم، online که دیدمش، در جواب سؤال از روی ادبش که می پرسید «حالتون چطوره؟» گفتم: «خیلی بد، افتضاح...»
    توی پرانتز یه توضیح خیلی کوتاه راجع به مجاهد:
    مجاهد دی پالما که اسم قبل از مسلمان شیعه شدنش دامیانودی پالما بوده، یک جوان 25 ساله ایتالیاییه. مجاهد سابقاً موزیسین بوده ولی... در حال حاضر در مرکز اسلامی لندن درس می خونه. مجاهد و دوستانش که همشون به قول خودش جوانهای ایتالیایی converted (تغییر مذهب داده) هستند، یک تشکل بنام «یا مهدی»رو تأسیس کرده اند که هدفش اشاعه و ترویج فرهنگ شیعه است و اما... زمانی که من با مجاهد مصاحبه کردم، یک هفته قبل از عروسیش بود!

    آزاده شایانفر

    -شعاع انفجارهای مترو لندن، به ایتالیا هم رسیده؟
    ¤ بله.
    - می گن مسلمانها دست داشتند؟!
    ¤ تا الان که هیچ سند و مدرکی پیدا نشده که بتواند گروه و سازمانی را مقصر بشناسد. بدون مدرک هم که حرف شنیدن ندارد.
    - خودت چه فکر می کنی؟
    ¤ دو احتمال وجود دارد.
    1- این حمله ها معلول خشم نامعقول عده ای باشد در برابر خط مشی های دولت های غربی در کشورهای اسلامی.
    2- این حمله ها توسط آژانسهای قدرتهای استعماری برای ایجاد نفرت در غرب بر علیه مسلمانها طراحی شده باشد.
    کاملا واضح است که یک حرکت غیرمنطقی عده ای مسلمان نما نمی تواند به کل مسلما ن ها نسبت داده شود.
    اسلام هم به هیچ وجه کشتن مردم بی گناه را تأئید نمی کند.
    - در ایتالیا چه تبعاتی داشت؟
    ¤ درست بعد از بمب گذاری های انگلیس، در اینجا تعدادی از دختران مسلمان به شدت مورد بدرفتاری قرار گرفتند و در خیابان بطور وحشیانه ای به آنها حمله شد و حجابشان را برداشتند.
    - برویم سراغ خودت. دامیانوی قدیم و مجاهد جدید!
    ¤ دامیانو یک پسر معمولی اصالتاً مسیحی بود مانند خیلی از پسرهای دیگر در اروپا. او در حرکتهای مربوط به مشکلات اکولوژی، حقوق انسان، حقوق حیوانات و غیره شرکت می کرد. وقتی دامیانو 19 سالش بود، تصمیم گرفت که زندگیش را تغییر دهد و مسلمان شود.
    - این همه تغییر در دنیا هست، چرا این یکی؟
    ¤ دامیانو وقتی در چنین فعالیتهای مبارزاتی شرکت می کرد، دوست داشت که خودش را برای پایه گذاری عدالت اهدا کند. برای مثال بر ضدنژادپرستی، Sexism، استثمار انسان و استقلال مردم. همان حین بود که متوجه شدم راه حل تمام این مشکلات یک راه است و آن راه، راه خداست.
    - یک روز صبح که از خواب پاشدی، فهمیدی باید بروی راه خدا؟
    ¤ مسلماً نه، یک نفر باعث شد تا من این موضوع را کشف کنم و من همیشه به او مدیونم و او کسی نبود جز روح ا... خمینی!
    - چطوری رسیدی به امام خمینی؟
    ¤ به عنوان کسی که در غرب زندگی کرده شاهد نتایج انقلاب فرانسه بوده ام. من به مطالعه انقلابهای تاریخ علاقمند بودم. در همین راه اشخاصی را در ایتالیا ملاقات کردم که مسلمان شیعه بودند. آنها من را با انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 آشنا کردند.
    - ایرانی بودند؟
    ¤ بعضی از آنها ایرانی بودند. بعضی ایتالیایی و بعضی هم لبنانی. من شگفت زده بودم که چگونه این انقلاب اتفاق افتاده!
    - کدام قسمتش تو را شگفت زده می کرد.
    ¤ معمولا در یک انقلاب مردم خواهان آزادی، غذا و امثال اینها می باشند. ولی شعار مردم ایران «ما نان می خواهیم» نبود، بلکه «God is the Greatest» بود، الله اکبر! این برای من خیلی جالب بود. مردم برای قربانی کردن خودشان آمده بودند. آنها برای بدست آوردن مادیات مبارزه نمی کردند. بلکه برای خداوند می جنگیدند. این تفاوت انقلاب اسلامی ایران و سایر انقلاب هایی بود که من مطالعه کرده بودم.
    - دامیانو خوش تیپ تر از مجاهد است. نه؟
    ¤ این هفته برای عروسی ام دوباره خوش تیپ می شوم!
    - با حال ترین نکته ای که این دین را برای تو جذاب کرد؟
    ¤ سریع می گویم آنچه اسلام را جذاب می کند، از نظر من کامل بودن آن است.
    - هیچ دینی نمی گوید من ناقصم.
    ¤ درست است اما ببین ما شاهد این هستیم که دین یهودیت بصورت یک دین کاملاً قانون گرای صرف درآمده است با یک کد قانونی برای هرچیز حتی برای کودکان. در حالی که در مسیحیت قانون کاملاً گم شده است و آنچه از تعلیمات مسیح باقی مانده، چیزی نیست جز یک سری مسائل مرموز و عرفانی صرف که به محیط های مذهبی به ارث رسیده است. در سایر دین ها هم همین عدم تعادل و توازن دیده می شود. مثلاً در هندوئیسم و بودائیسم، ریاضت، بسیار مورد توجه قرارگرفته اما اسلام برعکس همه این دین هایی که یک بعدی هستند، در هیچ زمینه ای کمبود ندارد. اسلام برای هرچیزی پاسخی دارد. آن هم با توجه به یک حقیقت برتر، که همان نزدیکی به خداوند متعال است.
    -انعکاس دیگران بعد از شنیدن خبر مسلمان شدن تو!
    ¤ بعضی ها به هیچ وجه این کار من را دوست نداشتند و من آنها را به عنوان یک دوست از دست دادم. بعضی ها هم فهمیدند که این راه، انتخاب من است و به آن احترام گذاشتند.
    -خانواده ات جزو اولی ها بودند یا دومی ها؟
    ¤ وقتی که من شهادتین را گفتم، شروع به یادگیری بیشتر اسلام کردم. پدر و مادرم شاهد این مسئله بودند که رفتار من در زندگی روزانه ام به عنوان یک مسلمان نه تنها قابل قبول شده، بلکه واقعاً بهتر از رفتار قبل از مسلمان شدن من شده. آنها تأکید اسلام در احترام به والدین، خویشاوندان و همسایگان را در رفتار من دیدند. من قبل از مسلمان شدنم واقعاً به این مسائل توجهی نمی کردم.
    -«تروریست»، این کلمه را کسی تا حالا به تو گفته؟
    ¤ اینجا افرادی هستند که همه مسلمان ها را تروریست می دانند و این به خاطر این است که آنها در سانسور رسانه ای و بی خبری به سر می برند.
    در حالی که مسلمان ها هیچ صدایی ندارند و هیچ دفاعی نمی توانند بکنند.
    -نقطه ضعف مسلمان های امروز!
    ¤ به نظرم اصل توکل واقعی و باورداشتن خودشان را مورد کم توجهی قرار داده اند. متأسفانه امروزه بعضی از مسلمان ها نسبت به غرب احساس حقارت دارند. بعضی از آنها دائماً سعی می کنند که مانند غربی ها باشند این مسئله رحمتی که خداوند به آنها از طریق اسلام داده را تحت تاثیر قرار می دهد. هیچ اشکالی ندارد که تکنیک های جدید را فرابگیریم. چیزی که نباید فراموش کنیم این است که استبداد بین المللی سعی در مقهورساختن کشورهای اسلامی دارد. در این رابطه ایران تنها کشوری است که برای بدست آوردن این قدرت الهی و هدف مهم تلاش می کند.
    -احتمال مسلمان شدن یک جوان ایتالیایی چقدر است؟
    ¤ مشخصاً برای یک جوان، درک ناگهانی اسلام آسان نیست. در اصل این پروسه احتیاج به زمان دارد.
    -شنیدم یک اکیپ برای خودت درست کرده ای؟
    ¤ جمعیت ما تحت عنوان «جمعیت امام مهدی(عج)» توسط جوانان بین 20 تا 30 ساله تشکیل شده است که همگی تغییر مذهب داده اند و مسلمان شیعه شده اند.
    -کدام دعا را بیشتر دوست داری؟
    ¤ در مناجات شعبانیه حس نزدیکی قشنگی به خدا را احساس می کنم.
    -بزرگ ترین آرزوی مجاهد؟
    ¤ امیدوار
    آزاده شایانفر

    http://www.nasle3.com



    پدر آریوس ::: جمعه 86/7/13::: ساعت 5:41 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    دارابکر: دعای ناد علی را خواندم و شفا گرفتم...

    خانم دارابکر

    خانم دارابکر

    «به این تازه مسلمانان بگو: در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است، جوانی تان را کجا بوده اید تا توانسته اید از زرق و برق و لذت های آ ن سوی دنیا بهره برده اید و حالا به پیری پرهیزگار شده اید این، خیلی هنر است»

    این ها، حرف هایی بود که به طنز، پس از مصاحبه با چند تازه مسلمان از گوشه و کنار می شنیدم. دوستان این جملات را به شوخی می گفتند، اما پس از چندی با خودم گفتم چه بسا در ذهن عده ای این سوال پیش آمده باشد که: آیا اصلا اسلام می تواند جوانان را هم جذب کند آن هم جوان های آن سر دنیا را آیا آنچه ما جاذبه های اسلام می نامیم، در چشم جوانان هم درخششی دارد یا فقط به درد سالمندانی می خورد که پس از عمری چشیدن طعم همه چیز، حالا اسلام را برای دوران بازنشستگی و پر کردن خلاء حسرت جوانی شان انتخاب می کنند
    «دارابکر» پاسخی گویا و نمونه ای عالی از جوانان غربی مجذوب اسلام بود که خدا در اینترنت با او آشنایم کرد. (پس خدا در اینترنت هم هست!) جوانی ٣١ ساله، زاده و پرورده «مینسوتا»ی آمریکا، که در ٢٢ سالگی مسلمان شده است. جد اندر جدش غربی اند. به قول خودش از نظر نژادی، ٧٥ درصد آلمانی است و ٢٥ درصد نروژی و انگلیسی. زبان مادری اش انگلیسی است به اسپانیایی هم مسلط است و در زبان های هندی، اردو، فرانسه و عربی هم دستی دارد. از تحصیلاتش فراموش نکنم: دو مدرک کارشناسی ارشد زبان شناسی و مهندسی نرم افزار.
    در سرزمین برهنگی، وب سایتی به راه انداخته است که در آن می توانی نشانی فروشگاه های اینترنتی «لباس های پوشیده و باوقار» را برای خانم ها، از هر دین و مسلکی که باشند، پیدا کنی. برای کودکان کتاب می نویسد و در آن ها به زبان ساده اسلام و مسیحیت را با هم مقایسه می کند. گاهی نیز به ویراستاری کتاب های کودکان و بزرگسالان، پایان نامه های دانشگاهی و... می پردازد. به تناسب رشته و علاقه اش، در زمینه زبان اردو تحقیق می کند. با دیگر شیعیان تازه مسلمان «مینسوتا» هم ارتباط دارد و از چهره اسلام و مسلمانان در سرزمین غرب، غربت زدایی می کند.
    «بک عرفتک، و انت دللتنی علیک، و دعوتنی الیک»، تو را به واسطه خودت شناختم، و تو خود دستم را گرفتی و به سوی خویش هدایت کردی، و تو خود مرا به سوی خویش دعوت کردی. لابد «دارا بکر» و دیگر تازه مسلمانانی که در سحرهای این ماه، این قطره از دریای دعای ابوحمزه را می چشند، لطف بی نهایت خدا را بیشتر و بهتر احساس می کنند که خود، دستشان را گرفته است و هدایتشان کرده است. و ما هم اگر صادق باشیم و حق جو، دست هدایت خدا را بهتر احساس خواهیم کرد.
    پیش از مسلمان شدن چه دینی داشتید و دغدغه ها و انگیزه های دینی تان در چه حد بود
    من در خانواده ای پروتستان بزرگ شدم، همیشه دختری خداترس بودم و یادم نمی آید در زندگی ام سرکشی کرده باشم. فرقه پروتستان، شاخه های متعددی دارد و من جزو پروتستان های لوتری (طرفدار عقاید مارتین لوتر) بودم. اوایل تحصیل در دانشگاه عضو یک گروه مذهبی مسیحی شدم و دوستان خوبی پیدا کردم. داستان زندگی من از این نقطه به بعد، با تغییرات بسیاری در عقایدم همراه بود. همان سال بود که با فعالیت های انجمن دانشجویان خارجی، که در دانشگاه های آمریکا فعال است، آ شنا شدم و از این طریق به دانشجویان مسلمان برخورد کردم. آن ها از من پرسیدند که دوست دارم قرآن بخوانم، من هم پاسخ مثبت دادم، اما مطالعه قرآن را به بعد از مطالعه کامل کتاب مقدس (مجموعه تورات و انجیل) موکول کردم. بنابراین مطالعه دقیق کتاب مقدس را آغاز کردم.
    سال بعد برای یادگیری زبان اسپانیایی ، یک ترم به «والنسیا»ی اسپانیا رفتم. در آنجا به پیشنهاد دوستان، به کلیسایی رفتم و تحت تعلیمات آن فرقه، تردیدهایی در برخی عقاید و اعمال فرقه لوتری در ذهنم پدید آمد و بذر تشکیک و تحقیق از همین جا در ذهنم کاشته شد. در بازگشت به آمریکا، کلیسایم را عوض کردم و در این کلیسا بود که به اهمیت «دعا» پی بردم. پس از آن فعالیت های مذهبی ام را گسترش دادم و مسئولیت یک گروه مطالعه کتاب مقدس را در دانشگاه برعهده گرفتم. در همین ایام احساس کردم که باید به کارهای تبلیغی بپردازم و علاقه مند شدم که به تبلیغ مسیحیت در میان مسلمانان مشغول شوم. در کنفرانسی در همین باره شرکت کردم و چند کتاب خریدم که به شبهات مسلمانان درباره مسیحیت پاسخ گفته بود. برای مقابله با شبهات مسلمانان تصمیم گرفتم به مطالعه قرآن بپردازم، ولی کمی از آن را که خواندم، بسیار ناراحت شدم و آن را کنار گذاشتم. آن روزها، آن قدر در مسیحیت سفت و سخت بودم که شنیدن هر چیزی غیر از عقاید این دین، آزرده ام می کرد.
    تصمیم گرفتم تبلیغ مسیحیت را در بین دانشجویان مسلمان آغاز کنم. اعتقاد راسخ داشتم که خدا این همه مسلمان را سر راهم قرار داده است تا آ ن ها را هدایت کنم. در خلال بحث و گفتگو با مسلمانان، یکی از دانشجویان مسلمان جمله ای گفت که به گمانم مهم ترین نصیحتی است که تا آن زمان شنیده بودم. او به من گفت:« دعا نکن که من مسیحی شوم دعا کن که خداوند هر دوی ما را به راه راست هدایت کند، هر چه که باشد» با خودم فکر کردم که پیشنهاد خوبی است، البته آن موقع از نتیجه کار، مطمئن بودم، چون مسیحیت را راه راست می دانستم.
    پس از آن، مستقیما به سراغ اسلام رفتید
    نه ، تحقیقاتم را درباره مسیحیت ادامه دادم. باز هم به فرقه دیگری پیوستم و در اوج کلاس ها و تحقیقات دوره کارشناسی ارشد زبان شناسی، به مطالعاتم ادامه دادم و هر روز از خدا می خواستم که حقیقت را برایم آشکار کند و به سوالاتم پاسخ دهد.با مطالعه تاریخ مسیحیت به حقایق بسیاری دست یافتم، از جمله این که انجیل، برخلاف آنچه من می پنداشتم و کشیش ها می گفتند، کلام مستقیم خدا نیست و پس از حضرت عیسی (ع)، توسط شاگردانش گردآوری شده است . دیگر این که مسیحیت، برخلاف تصور من، در طول تاریخ همواره یک شکل و یکدست نبوده و در دوره های مختلف، عقاید مختلفی در آن بروز کرده است. مثلا درصدر مسیحیت گروهی از مسیحیان، حضرت عیسی (ع) را خدا نمی دانسته اند. در ضمن با مطالعه دقیق انجیل دریافتم که آموزه های این کتاب، اعتقاد به تثلیث (پدر، پسر و روح القدس) را تایید نمی کند و مسیح (ع) چنین چیزی را تعلیم نداده است. این حقایق روی هم انباشته می شد و رفته رفته من را از مسیحیت دور می کرد.
    علاوه بر یافتن این حقایق، آیا اتفاق خاص یا خارق العاده ای هم در این مسیر برایتان رخ داد
    بله. در دوره کارشناسی ارشد با یک پسر مسلمان پاکستانی آشنا شدم که بعد از مسلمان شدن با هم ازدواج کردیم. یک شب که با اتوبوس به شهر دیگری می رفتیم، در اثر مسمومیت غذایی دل درد شدیدی گرفتم. در آن لحظات که به دارو و درمان دسترسی نبود و هیچ امیدی به خلاصی از این عارضه نداشتم، دوستم پیشنهاد کرد که دعای «ناد علی» را بخوانم. من با نومیدی آن را خواندم و خیلی سریع، در عرض سه- چهار ثانیه، دل دردم به کلی برطرف شد و اثری از آن برجا نماند.
    این قضیه روی من تاثیر زیادی گذاشت، چون من به عنوان مسیحی اعتقاد داشتم که چون حضرت عیسی (ع) می تواند بیماران را شفا دهد ( و پیش از آن، خودم را هم شفا داده بود)، بنابراین خداست (استغفرا...). ولی آن شب از دو جهت بسیار تعجب کردم: یکی این که حضرت علی (ع) این قدر سریع و کامل جوابم را داد و دیگر با وجود این که اصلا او را نمی شناختم، دعایم را مستجاب کرد. البته حالا که مسلمان شده ام می دانم که حضرت عیسی (ع) و حضرت علی (ع) هیچ کدام بدون اذن خدا قدرت شفا دادن ندارند. بعد از این واقعه بود که فهمیدم همه معجزات حضرت مسیح (ع)، مثل شفای بیماران، زنده کردن مردگان و... «به اذن خدا» بوده است، اما هیچ کدام از این ها دلیلی بر الوهیت او نیست.
    در سال ١٩٩٨، تصمیم گرفتم در ایام روزه مسیحیان که Lentنامیده می شود، روزه بگیرم، البته نه مثل مسیحیان، چون در مسیحیت فرقه های مختلف به شیوه های مختلفی روزه می گیرند و روزه لزوما به معنای پرهیز از خوردن و آشامیدن و سایر مفطرات از سحر تا غروب نیست. بنابراین تصمیم گرفتم به مدت یک ماه شکل روزه مسلمانان را قرض بگیرم.
    حال دیگر از مسیحیتی که آن قدر دوستش داشتم خیلی احساس فاصله و جدایی می کردم. به عنوان آخرین تیرترکش، روز یکشنبه ای به کلیسا رفتم، ولی جرات نکردم در مقابل چشمان کشیش عقاید اساسی مسیحیت را به چالش بکشم. بنابراین فقط از او خواستم که برای هدایتم دعا کند.
    بالاخره چگونه از این حالت تردید بیرون آمدید
    برای پایان نامه دانشگاه تصمیم گرفتم قرآن بخوانم، شاید بتوانم مبحثی مربوط به زبان شناسی در آن پیدا کنم. این بار در حالی که روزه بودم، برخلاف بار قبل که از خواندن قرآن ناراحت شده بودم، آیات قرآن به دلم نشست و این اعتقاد در دلم جای گرفت که قرآن، کلام خداست. از آن پس چند هفته را به خواندن قرآن ادامه دادم و در کمال تعجب، به هرچه می خواندم ایمان می آوردم. حالا این نگرانی برایم به وجود آمده بود که چگونه می شود هم مسیحی بود و هم به قرآن ایمان داشت.
    مدتی را با این کشمکش درونی سپری کردم. شجاعت ابراز مسلمانی ام را نداشتم. نگران بودم که اگر مسلمان شوم، آیا باید باحجاب شوم از کجا باید روسری بخرم نماز را چگونه یاد بگیرم این موضوع را با خانواده ام چگونه درمیان بگذارم دوستانم چه خواهند گفت
    در دل مسلمان شده بودم، اما از ابراز آن می ترسیدم. قبول داشتم که دیگر نمی توانم خودم را مسیحی بنامم و فکر می کردم به یک «لحظه» نیاز دارم تا شجاعت لازم را به دست آورم. سرانجام پس از هفته ها، آن یک لحظه را به دست آوردم و شهادتین را گفتم. با گفتن شهادتین وجودم سرشار از لذت و رضایت شد، در عین حال هنوز باور نمی کردم که مسلمان شده ام. ماجراهای بعد از مسلمان شدن هم قصه ای است که غالبا ناگفته می ماند.
    از این قصه ناگفته بگویید، بعد از مسلمان شدن با چه مسائلی درگیر بودید
    یک فرد تازه مسلمان در آمریکا باید با مسائل زیادی دست و پنجه نرم کند. ما باید تا آخر عمر تبعاتی را بپذیریم، چرا که به میل خود به اقلیتی پیوسته ایم که دچار سوءتفاهم و حتی تنفر دیگران است. البته افراد مختلف، برخوردهای متفاوت دارند و نحوه رفتارشان با ما به میزان آگاهی شان از اسلام و مسلمانان، میزان اعتقاد به خدا، رفتار فردی، نوع نگاه به زندگی، میزان آگاهی از قوانین مدافع حقوق اقلیت ها و مسائل دیگر بستگی دارد.مواجه شدن با واکنش مثبت نسبت به مسلمان شدنمان باعث خوشحالی و در عین حال، تعجب ما می شود، چون همیشه انتظار بدترین حالت را داریم. کم نیستند کسانی که با احترام و تفاهم با ما رفتار می کنند. بسیاری از غیر مسلمانان آمریکایی بوده و هستند که به دفاع از حقوق مدنی ما برخاسته اند. بسیاری از افراد در زمینه گفتگوی بین ادیان تلاش می کنند. مثلا مرکز اسلامی ما با یکی از کلیساها ارتباط و همکاری نزدیک دارد و ما برنامه هایی برای شناخت بیشتر یکدیگر برگزار می کنیم. با این حال، فکر روبرو شدن با واکنش های منفی دست از سرمان برنمی دارد و در تصمیم گیری هایمان تاثیر می گذارد. البته این واکنش ها، خاستگاه های متفاوتی دارد مثلا پدر و مادر، از این ناراحت می شوند که فرزندشان به راهی غیرمنتظره قدم گذاشته است. یا ممکن است فکر کنند که فرزندشان راه و رسم تربیتی پدر و مادر را اصلا قبول نداشته و همین برای آنها توهین آمیز است واکنش بعضی از مردم اصولا از سر نشناختن اسلام است. بعضی دیگر هم تحت تبلیغات پرحجم رسانه ها علیه اسلامند. متاسفانه بعضی از افراد مذهبی هم در اثر تعالیم دینی شان (مثل خود من) اسلام را دینی غیر الهی و از جانب شیطان می دانند. بعضی از دوستان و افراد خانواده هم به خاطر این که نمی توانند خودشان را با این تغییر اساسی هماهنگ کنند، واکنش منفی نشان می دهند. مسلمانانی که، مثلا با پوشیدن حجاب، اعتقادشان را آشکار می کنند باید منتظر نگاه های نامتعارف دیگران، احساس ترس، سوالات مردم، تصورات نادرست آنها، تبعیض های غیرقانونی در محل کار ،توهین های لفظی و گاه حملات فیزیکی باشند. ممکن است همه این ها هم اتفاق نیفتد، ولی احساس خطر همیشه وجود دارد.
    تجربه شخصی خودتان در این باره چیست
    من پیش از مسلمان شدن هیچ گاه احساس ناامنی نکرده بودم، اما حالا چون باحجاب هستم احساس خطر می کنم. در کوچه و خیابان همیشه حواسم هست که کسی به من آسیبی نرساند. وقتی می خواهم مثلا از ساختمانی عکس بگیرم، می ترسم که مردم فکر کنند دارم برای حمله به آن مکان، اطلاعات جمع آوری می کنم. وقتی با خواهرزاده کوچکم، که موطلایی و سفیدپوست است، در خیابان راه می روم، می ترسم مردم فکر کنند که او را دزدیده ام، چون با این که من هم سفیدپوستم، اما در نظر آنان «غیرعادی» جلوه می کنم.
    بر همین اساس، خانم های تازه مسلمان در ابتدای کار همیشه در ذهن خود با دو سوال مواجهند:١- آیا به خانواده و دوستانم بگویم ٢- آیا حجاب بپوشم ناگفته نماند که پوشیدن حجاب، واقعا ترس دارد ، چرا که مسلمانی ما را با صدای بلند اعلام می کند.
    در میان گذاشتن مسئله با خانواده و دوستان، و حتی فکر کردن به این موضوع، نیز دلهره زیادی به بار می آورد.
    شما چطور با این مسائل کنار آمدید
    این مسئله برای من هم نگرانی زیادی به وجود آورده بود. باید تصمیم می گرفتم به کدام یک از بستگانم بگویم، چه بگویم، چطور بگویم و... به پدر، نامادری (مادرم پیش از آن فوت کرده بود)، به برادر و خواهرم شخصا موضوع را گفتم و شکر خدا، هیچ کدام واکنش منفی نشان ندادند، هر چند ممکن است از این ناراحت شده باشند که درباره من چه فکر می کرده اند و چه شد. به دیگر بستگانم نامه نوشتم و در آن از اصول اسلام، مشترکات آن با مسیحیت، چگونگی ایمان من به قرآن و نحوه تعامل با آنها درآینده سخن گفتم. جالب این که الان یادم نمی آید که اصلا نامه ها را برایشان فرستادم یا نه. به دوستان مذهبی دوران دانشجویی هم چیزی نگفتم، چون با توجه به تجربه خودم از دیدگاه آنان نسبت به اسلام خبر داشتم وانگهی، ما فارغ التحصیل شده و هر یک به جایی رفته بودیم، بنابراین دیگر به آنها تلفن نزدم.اما در همان ایام اتفاق جالبی افتاد. به همراه همسرم به مجلس عروسی یکی از دوستان دانشگاه رفتیم که عروس و داماد هر دو عضو همان تشکل مسیحی من در دانشگاه بودند. اکثر دوستان دیگرم، یعنی همان مسیحی های دو آتشه هم در این عروسی حضور داشتند. من آن زمان مسلمان شده بودم، ولی هنوز حجاب نداشتم. دوستان سابقم من را در گوشه ای گیر آوردند و می پرسیدند که چرا با یک مرد مسلمان ازدواج کرده ام. با خودم فکر می کردم اگر بفهمند خودم هم مسلمان شده ام، چه خواهند گفت! در گوشه ای دیگر، همسرم طبق معمول بحث دیدگاه مسیحیان نسبت به حضرت عیسی (ع) را به راه انداخته بود. من هم به بهانه ای خودم را به او رساندم.
    در این هنگام، طرف صحبت همسرم گفت:« خودت می دانی که مسیحیت بر حق است، چون هیچ مسیحی دین خود را رها نمی کند تا مسلمان شود» در این لحظه می خواستم با صدای بلند بگویم که مسلمان شده ام، ولی هنوز اعتماد به نفس لازم را نداشتم و چیزی نگفتم.
    در مورد حجاب هم، تا زمانی که به این اطمینان و تصمیم قاطع نرسیدم، حجاب نداشتم و مدتی طول کشید تا بتوانم با خودم به نتیجه برسم.
    تربیت فرزند برای مسلمانان در جامعه ای مثل آمریکا با چه مشکلاتی همراه است
    ما همواره نگران تاثیر منفی فرهنگ آمریکایی بر روی فرزندانمان هستیم. چگونه به دخترانمان بگوییم که در کنار این همه دختر هم سن وسال بی حجاب، باید حجاب داشته باشند و لباس مناسب بپوشند چگونه به بچه هایمان بگوییم که نباید ساندویچ همبرگر بخورند چگونه باید تفاوت عمیق پیروان اهل بیت (ع) و پیروان لذت های مادی را به آنها توضیح دهیم
    البته خانواده های مسیحی معتقد هم همین مشکلات را دارند. چون با این که آمریکا یک کشور مسیحی به حساب می آید، اما فرهنگ جامعه با تربیت فرزندان مسیحی متعهد هم خوانی ندارد. آنها هم از نظام آموزش دولتی و تاثیرات سوء تلویزیون، سینما، مجلات و موسیقی متنفرند. خانواده های پای بند مسیحی، در تربیت صحیح و مذهبی فرزندانشان بسیار سازمان یافته و منظم کار می کنند. صدها هزار خانواده مسیحی فرزندان خود را به مدارس دولتی نمی فرستند و برای تمام دروس معلم سرخانه می گیرند. برای تربیت مسیحی کودکان آمریکایی، تشکل ها، کنفرانس ها، دانشگاه ها، مدارس خصوصی، اردوهای تابستانی و فعالیت های بسیار دیگری تدارک دیده می شود. اما در میان مسلمانان، باوجود همه تلاش ها، کار به این نظم و انسجام انجام نمی گیرد. در این میان، کار ما شیعیان از این هم دشوارتر است، چون در اکثر مدارس خصوصی مسلمانان، تعالیم اهل سنت ارائه می شود.
    در آمریکا چند نوع مدرسه وجود دارد. در مدارس دولتی اصولا تعلیمات دینی ارائه نمی شود، اما حضور همه ادیان در این مدارس آزاد است و مثلا مسلمانان می توانند نمازشان را سر وقت به جا آورند. ولی کودکان مسلمان در این مدارس مشکلاتی دارند، از جمله این که در آنجا غذای حلال توزیع نمی شود، تعطیلات آن ها براساس مناسبت های ملی و مذهبی(مسیحیت) است و زبان عربی هم آموزش داده نمی شود. نوع دیگر، مدارس خصوصی- دولتی است که براساس پیشنهاد والدین و باتوجه به فضای فرهنگی و نژادی شکل می گیرد. مثلا گروهی از والدین می توانند درخواست تشکیل مدرسه موسیقی یا علوم یا مدرسه ای به زبان خاص کنند. در این گونه مدارس هم تعلیمات دینی ارائه نمی شود و مدیران نمی توانند در پذیرش دانش آموزان یا معلمان تبعیضی قائل شوند. البته بعضی خانواده های مسلمان چنین مدارسی تشکیل داده اند، اما با توجه به قوانین ذکر شده، این مدارس کارآیی چندانی ندارند. نوع دیگر، مدارس خصوصی است که خانواده ها باید برای ثبت نام، شهریه بپردازند. تحصیل در این مدارس هم علاوه بر هزینه بالا، برای دانش آموزان شیعه مشکلاتی دارد. گزینه دیگر هم، تحصیل در خانه است که مشکلات خاص خود را دارد.
    درباره وب سایتتان (لباس های پوشیده) توضیح دهید. استقبال از این سایت چگونه بوده است
    عفت و پوشیدگی در همه ادیان مورد توجه است. الان در آمریکا زنان بسیاری هستند که از باب پای بندی به مذهب خود، از پوشیدن لباس های زننده خودداری می کنند و حتی برخی همیشه روسری به سر دارند. در مقابل عده ای دیگر هم، این زنان را «امل» و سنتی می خوانند.
    بر همین اساس من تصمیم گرفتم با راه اندازی این سایت (www.modestclothes.com) به این زنان با عفت، از هر دینی که هستند، کمک کنم. کاربران می توانند در این سایت، نشانی فروشگاه های اینترنتی لباس های پوشیده را براساس دین و فرهنگ خود پیدا کنند.
    استقبال از این سایت بسیار خوب بوده و بسیاری از کاربران، از آشنایی با دیگر زنان مقید و متعهد به پوشیدگی در این محیط، اظهار خوشحالی کرده اند.

    روزنامه خراسان

    منبع: http://www.kelisa-masjed.blogfa.com



    پدر آریوس ::: جمعه 86/7/13::: ساعت 5:37 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    این همه مصلوب... این همه مسیح

    مختصر است و گویا... همه چیز را گفته در همین دو خط... این نوشته را یکی از خواهران تازه مسلمان که از مناطق عملیاتی غرب دیدن کرده، آنجا نوشته... خواندنیست...

    به نام خدای عشق
    من دانشجوی تبریز هستم، مسیحی هستم. یعنی بودم. اما با دیدن این همه مصلوب، این همه مسیح این همه شهادت و خون، اسلام آوردم و من همیشه مسلمان خواهم ماند.»
    «رزا حاماشیان»

    راهیان نور، گفتگو با سردار کفعمی



    پدر آریوس ::: جمعه 86/7/13::: ساعت 2:56 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    تینا جاسکی: وقتی ائمه را صدا می زنم جواب می گیرم

    به مناسبت تجلیل روز زن و روز مادر مراسم جشنی با حضور دویست نفر از خواهران شاغل و بازنشسته سازمان جهادکشاورزی فارس برگزار شد.


    به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فارس نما و به نقل از روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی فارس، در این مراسم مهندس رضوی رئیس سازمان ضمن گرامی داشت تولد بانوی دو عالم حضرت صدیقه کبری(س) وامام خمینی(ره) وتبریک به خواهران مجموعه ،از این جمع تلاشگر در سازمان قدر دانی نمود.

    وی ضمن اشاره به تقارن سالروز ولادت حضرت زهرا(س) وامام خمینی(ره) گفت: که زنان و دختران ما با الگو گرفتن از فاطمه زهرا(س) نقش بسیار موثر و چشمگیری در دوران انقلاب و دفاع مقدس ایفاء نمودند که هم اکنون نیز این راه راادامه می دهند.

    سپس تینا جاسکی زن مسلمان شده امریکایی ضمن بیان چگونگی مسلمان شدن خود گفت :خداوند چشم وقلب من را باز کرد و اسلام را به من نشان داد و از زمانی که مسلمان شده ام احساس میکنم که یک سفر معنوی را شروع نموده ام ،سفری که تمام فکرهای گذشته من را عوض کرد و مرا به خدا و اهلبیت علاقمند نمود به صورتی که وقتی صدای ائمه میزنم جواب میگیرم.

    وی افزود :امروز زنان مسلمان وظایف سنگینی دارند که مهمترین ان آموزش مسایل دینی ومذهبی به فرزندان می باشد .

    این برنامه بااجرای گروه سرود کوثر سازمان جهاد کشاورزی ،گروه موسیقی سنتی ،نمایش نامه و اهدای هدایا به خواهران خاتمه یافت.

    شایان ذکر است که تعداد دویست وپنجاه و نه نفر خواهر در سازمان جهاد کشاورزی و ادارات تابعه مشغول به کهر می باشند که از این تعداد بیش از صدو بیست نفر دارای تحصیلات عالیه دانشگاهی می باشند.

    فارس نما

    منبع: http://www.rahyaftegan.com



    پدر آریوس ::: شنبه 86/6/31::: ساعت 8:55 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 18
    بازدید دیروز: 96
    کل بازدید :375940

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    رهیافتگان - مسجد و کلیسا - mosque&church
    پدر آریوس
    این وبلاگ بر آن است تا در فضایی آرام ، عقلانی و منطقی به مناظره و گفتگو با برادران و خواهران مسیحی جویای حق و حقیقت بپردازد.

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    رهیافتگان - مسجد و کلیسا - mosque&church

    >>> لوگوی دوستان<<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<
    پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
    2006-ParsiBlog™.com ©